اسلام فقاهتی و اسلام تحقیقی از زبان دکتر سروش

PicsArt_1441569675347

اسلام فقاهتی چه معنایی دارد؟لابد روشن‌ترین و مقبول‌ترین معنای آن اسلامی است که فقه هم دارد.خوب،مگر کسی گفته بود اسلام فقه ندارد؟بعلاوه اگر اسلام فقه دارد،عرفان هم دارد،اخلاق هم دارد،تفسیر هم دارد،عقاید و مسائل فلسفی جهان‌شناسی هم دارد.چرا نگفتند اسلام اخلاقی یا اسلام عرفانی؟این چه تأکیدی است که بر فقه اسلام می‌رود؟شاید بگویند بیشترین معارف اسلام در فقه است،ولی همه می‌دانیم که چنین نیست.شاید غرض این است که مؤثرترین یا مورد نیازترین بخش اسلام فقه است،یا لااقل در نظر گویندگان و به کار برندگان این تعبیر،فقه اهمّ و اجلّ معارف دینی،یا در عمل،کارسازترین آنهاست.هر کدام اینها که باشد،نشان می‌دهد که این جنبه از جوانب اسلام برجستگی بیشتری پیدا کرده است،والا هیچ دلیلی نداشت که در جمهوری اسلامی شعار اسلام فقاهتی،اصالت و برجستگی پیدا کند.وقتی که تعبیر اسلام فقاهتی به این معنا رایج می‌شود دواعی و لوازمی دارد، و تفاوت‌های جدی را با وضع قبل از انقلاب اقتضا می‌کند.

اما دواعی:از دواعی مهم آن این است که روحانیت ما علی‌العموم،معلومات دینی‌اش در معلومات فقهی خلاصه می‌شود.عالمِ دین در روزگار ما بیشترین چیزی که می‌داند فقه و رساله است.در زمینه‌های دیگر معلوماتش کماً و کیفاً،اندک و نازل است.و لذا عجیب نیست اگر اسلام را معادل فقه بیاورد،یا فقه را اهمّ معارف اسلامی بشناسد.ریشه‌ی این امر را باید در نحوه‌ی آموزش حوزه‌ای پیدا کرد.اما مقتضیات:اسلام اخلاقی و انسان‌شناختی و عرفانی و فلسفی،اسلام چون و چرابردار است،اما اسلام فقهی-دست‌کم در نظریه‌ی رایج اجتهاد و تقلید-اسلام چون و چرابردار نیست.در آن دسته‌ی اول مجال تقلید نیست و در دسته‌ی دوم جز مجال تقلید نیست.و همین‌جاست که اهمّ وظایف برادران و خواهران ما معلوم می‌شود و آن این است که مرز امور تقلیدی را از امور غیرتقلیدی جدا کنند و تا این دو امر از یکدیگر تمایز روشن و کافی نیابد،همچنان دوستان ما در گام برداشتن مردد خواهند بود و به تعبیر مولوی راه خانه‌شان را گستاخانه طی نخواهند کرد.

پا نهم گستاخ چون خانه روم

پا  نلرزانم    نه    کورانه  روم

(مثنوی،دفتر سوم،بیت ۴۱۲۸)

گفتم که اسلام فلسفی،عرفانی،انسان‌شناختی چون و چرابردار است یعنی آنجا مقام تحقیق است.به پرسیدن راه می‌دهد و کسی ملزم به تقلید نیست.اما اسلام فقهی چون و چرابردار نیست یعنی مقام تقلید است.جای ورود کنکاش عقلانی نیست،و دست‌کم در نظریه‌ی رایج اجتهاد و تقلید،شخص غیرمجتهد،مکلف به تقلید است و قول فقیه برای او حجت تعبدی است.اما اگر این سخن در دایره‌ی فروع مقبول باشد-که آنجا هم،سخن بسیار است،و حق این است که اگر مقلد وثوق به صحت قول فقیه پیدا نکند و فی‌المثل به دلیل دیدن تعارض شدید آرای فقها در یک مسأله مهم،نتواند مطمئن شود که کدام به حق رسیده‌اند،تقلید از فقیه بر او واجب نیست-در دایره‌ی اصول به هیچ روی پذیرفته نیست.به عبارت دیگر،آنچه که قبل از انقلاب می‌گذشت بیشتر اسلام تحقیقی بود و آنچه امروز می‌گذرد بیشتر اسلام تقلیدی است و هر کدام از اینها هم مشتری ویژه‌ی خود را دارد.روی اسلام تقلیدی با عامیان است و روی اسلام تحقیقی با زیرکان و جست‌وجوگران.این مریدپرور است و آن دلیرپرور.

آنچه امروز اسلام فقاهتی القا می‌کند این است که گویی گوهر دین در تقلید و تفقه خلاصه می‌شود و در اینجا هم مجال گفت‌وگو میان مقلد و مجتهد نیست.از یکی افتاء است و از دیگری تقلید و عمل.اما آنچه جوان جست‌وجوگر ما در دوران قبل از انقلاب با آن روبرو بود این چهره از دین نبود.آن چهره‌ای بود که راه می‌داد به پرسیدن،راه می‌داد به بحث و چون و چرا کردن و این است که امروز جا بر آن تنگ شده است.اگر مطهری‌ها هم مطهری شدند نه برای آن بود که دیگران را به تقلید دعوت می‌کردند؛سرّش این بود که به دیگران مجال می‌دادند تا گریبانشان را بگیرند.محبوبیت شریعتی هم به همین دلیل بود.بی‌جهت نباید به دنبال عوامل گشت و جاهلانه دست‌های توطئه‌گر را پشت سر اقبال جوانان به شریعتی دید.سرّش این بود که جوانان می‌توانستند با وی در بحث مشارکت کنند.؛می‌نوانستند بپرسند و بپذیرند یا نپذیرند.موضوع سخنش مسائل فقهی تعبدی نبود.رابطه‌اش با آنان رابطه‌ی خشک مفتی و مقلد نبود.طرفین رابطه هم محقق بودند.مریدبازی در کار نبود.

اولین سخن من این است که دوستان در این نکته‌ای که بنده عرض کردم،بخوبی تأمل کنند و آن را با میزان خرد بسنجند.به اطراف خود نگاه کنند و به سخنانی که امروز در سطح جامعه‌ی ما و حتی در سطح بزرگان ما می‌رود نظر کنند،ببینند که بواقع چنین است یا چنین نیست و اگر چنین است موقعیت جغرافیایی فکری خودشان را بدانند.امروز چنین اسلام تحقیق‌آمیزی را گاه به‌نام اسلام روشنفکرانه طرد می‌کنند.در حالیکه اگر خطایی در این‌گونه اسلام‌شناسی‌های روشنفکرانه‌ی تحقیقی بوده است،بیشتر از اسلام‌شناسیهای فقیهانه‌ی تقلیدی نبوده است.افراط و تفریط به یک اندازه مذموم‌اند.به دیانتی لطیف و آسمانی،چهره‌ی عبوس حقوقی دادن و جا بر جلوه‌های زیبای دیگر آن تنگ کردن،خود نوعی ناسپاسی نابخشودنی است.

«دکتر عبدالکریم سروش-تقلید و تحقیق در سلوک دانشجویی،سخنرانی ایراد شده در دانشگاه گیلان سال ۱۳۶۸،چاپ شده در کتاب فربه‌تر از ایدئولوژی»

نمی بینم نشاط عیش در کس…

دکتر عبدالکریم سروش

به نام خدا

 نمی بینم نشاط عیش در کس….

 یکم . اسلام فقاهتی در مواجهه با دنیای مدرن، به نهایت ناکامی و ناتوانی خود رسیده است و هوس محال بازگشت به دوران قاجار را دارد.[1] اکنون هم مثل آن دوران تاریک هر امام جمعه‌‌ای مشتی «آدم» دارد که به سراغ «فاسدان و مفسدان» می فرستد تا آنان را بترسانند و بر جای خود بنشانند. و در این میان، زنانو دختران، مظلوم‌ترین قربانیان‌اند. پیش از این در نامه‌ای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودم که « چون مولوی چهره متبسّم اسلام باشید، عسل‌فروشی چه عیب داشت که دکّان سرکه‌فروشی باز کرده‌اید؟»

ور زانکه شکر نمی فروشید

دردادن سرکه هم مکوشید

چون راست نمی کنیدکاری

شمشیر زدن چراست باری؟[2]

و اکنون می‌بینم که سرکه‌فروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بی‌قانونی و استبداد سایه‌گستر فقاهتی، طعمه‌های خود را از میان زنان و دختران جوانبرمی‌گزینند و فریضه «نهی از منکر» می‌گزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم‌الهدی و عقده‌گشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت می‌دهند و آن گاه درازدستانی کوته‌آستین، به جای کلاه، سر می‌آورند و در حصن و حصاری آهنین، ایمن و آسوده می‌نشینند و پاداش های کلان می‌گیرند.

هرچه می‌نگرم این جنایت‌ها و خباثت‌ها از طرفی به اندیشه حاکمان ما برمی‌گردد و از طرفی به منش آنان. حاکمان ما نه به مجلس شورا اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر، نه به انتخابات، و نه به تفکیک قوا؛ و چنانکه آن فقیه شیرازی گفت[3]، همه‌ی این اساس و اثاث را بنا بر مصلحت روزگار و برای بستن دهان غربیان پذیرفته‌اند و در قانون اساسی آورده‌اند. یعنی آرزو می کنند ای کاش هنوز عالَم،‌ عالَم قاجاران بود و حاجتی به این همه تکلّف و تعارف نبود و زور عریان از آستین فقاهت به در می‌آمد و مؤمنان را هدایت و منکران را عقوبت می‌کرد. اینان هنوز که هنوز است،‌ زیستن در جهان مدرن را تصوّر و تصدیق نکرده‌اند و می‌خواهند با مردم رابطه‌ی مفتی و مقلّد داشته باشند و از مؤمنان انتظار می‌برند که احکام فقهی و فتاوای آنان را چون قانون بشمارند و بدان گردن بگذارند.

نقصانی رفوناپذیر در اندیشه‌ی این قوم است، اما بدتر از آن منش برتری‌جوی آنان است چون (به درستی) فهمیده‌اند که اگر قانون حاکم شود،‌ آنان هیچ ‌کاره‌اند[4]. به همین سبب آرامش و نشاط و روابط دوستانه و بی‌ترس و لرز و قانونمند مردم با یکدیگر را تحمّل نمی‌کنند؛ یا نظمی را بر هم می‌زنند تا حاجت به فتوای آنان افتد؛ یا فتوایی می‌دهند که نظمی را بر هم زند و در هر دو صورت به خود تلقین می کنند و اطمینان می‌دهند که ما هستیم و بی‌اثر نیستیم! گویا اگر مردم از مکر و اقتدار آنان نترسند و آزادانه زندگی کنند، به آنان برمی‌خورد و احساس عاطل بودن می‌کنند، و لذا هرچند گاه، پرده‌ی «غفلت» مردم را می‌درند و آتش در راحت و امنیت‌شان می‌افکنند تا به آنان حالی کنند که به نظم و قانون غرّه نشوند که صاعقه‌های قانون‌سوز فقاهت و ولایت در راه است.

حاکمان ظالم ایران، خدمت نمی‌کنند،‌ مدیریت نمی‌کنند، بلکه سروری و خواجگی می‌کنند و از مردم انقیاد و غلامی می‌طلبند. در نگاه آنان،‌ مؤمنانِ ترسِ‌ محتسب خورده و حرف‌شنو و دست‌بوس، بهترین مؤمنان‌اند؛ «این جا تنِ ضعیف و دلِ خسته می خرند». و روحانیت حاکم که در شهوت خواجگی و ذلّت ناکامی می‌سوزد، این دست‌بوسان را می‌پرورد و به خدمت می‌گیرد.

کیست امروز که نداند در پس همه‌ی این خباثت‌های خانمانسوز (چون قتل‌ها و اسیدپاشی‌ها و …) «حجّت شرعی» وجود دارد؟ یعنی فتوای مفتیانی که خود در پرده اختفاء نشسته‌اند و اوباشان و لوطیانی را که عقده گناه دارند، با خاطری آسوده از تعقیب و مجازات، به خدمتکاری برانگیخته و به پیش انداخته‌اند.

کیست امروز که نداند دست قانون کوتاهتر از آنست که دامن این لوطیان را بگیرد و چوبدستی قضا، شکسته‌تر از آنست که سر آنان را بشکند؟ قوّه ی قضاییه همواره ذلیل و علیل بوده است، و در نظام خواجگی فقیهان، اگر خلاف این بودی،‌ عجب بودی. اما اینک،‌ رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر) که از قضاوت فقط قساوتش را می داند، آشکارا در کنار قانون‌شکنان می‌ایستد و برای معترضان به قانون‌شکنی،‌ خط و نشان می‌کشد و مطبوعات را از درج اخبار و افشای اسرار می‌هراساند. جای آنست که این ابیات را که چندی پیش سروده بودم بر این رییس فرو خوانم و او را به عاقبت پرعقوبتش انذار دهم:

با شیخ شهر گوی که ظالم به چه فتاد

تا سنگ تجربت نزند بر سبوی خویش

ناشسته روی و پشت به محراب و بی‌حضور

خیز ای فقیهِ مدرسه نو کن وضوی خویش

اکنون که آبروی شریعت بریختی

برگرد سوی خانه پی آبروی خویش

ما نیز جامه‌های کرامت رفو کنیم

تاجامه عاریت نکنیم ازعدوی خویش…

محمدرضا مهدوی کنی را پس از مرگ «مجاهد پارسا» خواندند و این نبود مگر به سبب آنکه وی در مقام ریاست مجلس خبرگان، صریحاً وظیفه‌‌ی این مجلس را حراست از رهبری خواند، نه نقد و نظارت بر او!

وقتی صاحب این قلم رهبر جمهوری اسلامی را به فتح باب مبارک نقد توصیه کرد و نوشت که «نقد، تقوای سیاست است»، نمی‌دانست چه کیفرهای کلان در راه است و تاوان آن را نه فقط فاعلان که نزدیکانشان هم باید بدهند![5] باری رهبر، همچنان رهبریِ بی نقد و نظارت کرد و قوه قضاییه را در چنگال ولایت فشرد و امنیتی ها را برآن سروری داد، خواجگان همچنان خواجگی کردند و مفتیان همچنان فتوای قتل و نهب دادند؛ اکنون هم هیچ یک از این سرمستان باده‌ی خواجگی، سر از بالش رعونت برنمی‌دارند تا بر این لوطیان عقده‌مند خشم بگیرند و آنان را عتاب و عقوبت کنند و اگر هم «ملال مصلحتی» بنمایند، زودگذر است و پرّ کاهی را تکان نمی‌دهد.

عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل ‌عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره می‌کرد که انصار حزب‌الله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانه‌‌‌ی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمی یافتند. شیخ احمد جنّتی،‌ دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید،‌‌ آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!

حزب الله کرمان هم که به اشارت شیخ محمد تقی مصباح یزدی، قانون را به سخره ‌گرفتند و برای نهی از منکر به سراغ «فاسدان» ‌رفتند و دختران و پسران جوان را سر در آب ‌کردند و کشتند،‌ نه تنها به مجازات نرسیدند،‌ بل سرکرده‌ی خشونت‌ پرورشان قدر بیشتر دید و بر صدر نشست و چندان مغرور شد که دست به تعیین و نصب رییس جمهور زد و «هلو»یی را برای خدمتکاری برگزید که ناگهان دست ردّ بر سینه پرکینه‌اش کوفتند و به او حالی کردند که فقط اجازه‌ی قتل و قساوت به او داده‌اند،‌ و کرسی عزل و نصب ریاست جمهوری از آنِ کس دیگری است.

سیدابوالفضل موسوی تبریزی فقیه درگذشتهِ دیوانعالی کشور، در یکی از سفرهایش با خلبان هواپیما در افتاد و به پاسدارانش گفت تا او را کتک بزنند! وقتی خلبان شکایت به دستگاه قضا برد، موسوی در دفاع ازخود فرمود : من مجتهدم، من مبسوط الیدم!!

پیش از این نوشته بودم و چون خیری و حقیقتی در آنست، اکنون تکرار می‌کنم که قلب تپنده‌‌ی دموکراسی،‌ قوه‌‌ی قضاییه‌ای مستقل و مقتدر است، و تا این قوّه به سامان نشود، و فقیهانِ «مبسوط الید» بر جای خود ننشینند، از انتخاب نمایندگان و رییس جمهور، برکتی برنمی‌خیزد. بل نمایندگان مرعوب و مزدور می‌کوشند هوس‌های حاکمان مغرور را صورت قانون دهند و قانون‌شکنان را در قانون‌شکنی دلیری بیشتر بخشند و باکی از چوبدستی عدالت نداشته باشند. قصّه‌ی ضارب سعید حجّاریان و تعلّقش به دخمه‌‌‌ی آدمکشان شهر ری، و رفت و آمد احمد جنّتی به آن دخمه، و رهایی ضارب از مجازات،‌ مشهورتر از آنست که حاجت به ذکر آن باشد. همین جناب شیخ احمد اخیراً کشف فقهی تازه ای کرده اند وشیوه محاکمه صحرایی موسولینی و معشوقه اش را بر منابع اجتهاد و مبانی استنباط افزوده اند، و کتاب القصاص فقه فرسوده بدوی صفوی را پاره دوزی فرموده اند![6]

دوم . مسلمانی، چنانکه عزیزی به حق گفت[7]، اینک در داخل و خارج ایران به ورطه ی بحران افتاده است. این بحران ریشه های اقتصادی واستعماری دارد، اما ریشه ی تئوریک آن در اخلاق و فقه فرسوده ی فقیهان این قوم است که هنوز نه از حقوق بشر چیزی می فهمند، نه از عقلانیت جدید نه از مقتضیات سیاست در محدوده ی قانون و در دولت ـ ملّت نوین. حاکمانشان هنوز می خواهند، به جای آنکه وکیل و اجیر شهروندان باشند، ولیّ و خلیفه ی مسلمین باشند. نه به نقد اخلاقی فقه تن می دهند، نه به زبان زمانه گوش می سپارند. از شریعت، جز قهر و ارعاب و منع و ارهاب برداشتی ندارند. اخیراً هم مقوله ی «بدعت» را بر حکم تکفیر افزوده اند تا اگر از ترس جهانیان و از بیم «وهن شریعت» حکم به ارتداد نرانند، مخالفان را به تهمت بدعت برانند. از روز روشن ترست که این اختراع جدید، برای فروبستن دست و دهان قائلان به قرائت های مختلف دینی است، مبادا قرائت رسمی دین خدشه دار شود و در سریر سروری شریعتمداران شکستی پدید آید. روشنفکران دینی را از این پس کافر نخواهند خواند، بل بدعت گزارانی خواهند دانست که آراء تازه در فقه و کلام عرضه کرده اند و البته مستحق مجازات اعدام اند. عجب نیست که «قهرنامه» ها دایر کرده اند و زنگیان جنگی از تبریز و قوچان و اردکان آورده اند و به آنان جواز و جسارت داده اند تا با روشنفکران دینی درآویزند و آنان را بر صلیب ولایت بیاویزند. این همه قهر و کین با این مستضعفان مسکین، که نه رخصت پاسخگویی دارند نه امنیت زندگی، چه سبب دارد جز آنکه قوّتی در اندیشه ی آنان است و شیوه ای رقیب برای حیات معنوی در دوران تجدد عرضه می کنند؟ چه سبب دارد جز آنکه جایی در میان فرهیختگان باز کرده اند و دلهایی را ربوده اند و شناعت و قباحت شیوه ی دین ورزی و حکمرانی حاکمان را برملا کرده اند؟

حاکمان ما که ناگهان از اعماق تاریک تاریخ به دل دنیای مدرن پرتاب شده اند، همچون سلفیان و داعشیان گمان می کنند که با فقه عبوس و دیانت ناسنجیده و بازسازی نشده ی خویش، از عهده ی گشودن گره های کوه پیکر جامعه ی مدرن برمی آیند، و اینک که طشت ناکامی شان از بام تاریخ افتاده است و جنّ و انس بر ناتوانی فرهنگی شان گواهی داده اند، می کوشند تا پارگی های معرفت شان را به سوزن قدرت رفو کنند و با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند، و با بیم افکندن در دل مردمان، مقام و منزلت منفور خود را مداومت بخشند. لکن اگر سفینه ی نجاتی هست که به ساحل سعادت برسد، ناخدایش این بی خدایان نیستند. آنان دیریست که سر به عبودیّت قدرت خم کرده اند و از باده ی شیطان سرمست شده اند.

به این محتسبان خشونت پرور امیدی واعتمادی نیست. مگر روشنفکران و نواندیشان دینی، این مظلومان و مغضوبان قدرت، دستی برآورند و چراغی برافروزند و طرحی نو دراندازند:

نمی بینم نشاط عیش در کس

نه درمان دلی نه درد دینی

درونها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

آیا بازسازی کلام دینی و برتر نشاندن اخلاق از فقه، وتاریخی دیدن دین وتزریق حقوق به فقه و حاکم کردن قانون، و تفکیک عرضیات از ذاتیات دین و اقلّی کردن شریعت، و موزون کردن هویّت با معرفت و حق و تکلیف، و ترک ولایت بر مردم و قبول وکالت از مردم، و گشودن باب آزادی و انتقاد از حاکمان و راه دادن به قرائت های مختلف از دینو طلب نکردن اسلام ناب، و برتر نشاندن جان از عقیده و تن دادن به سکولاریزم سیاسی و مدیریّت علمی جامعه، و برپا کردن دستگاه قضایی مستقل و مقتدر و عمل کردن به مقتضیات دولت ـ ملت و رهاندن علوم از سلطه الهیّات، و ننهادن سقف معیشت و حکومت بر ستون شریعت و… شفا و دوای برخی ازامراض و آفات جامعه ی امروز ما نیست؟

بر آیت الله حسینعلی منتظری رضوان الله تعالی علیه و احمد قابل و همدلان و همراهان او باید درود فرستاد که استثناء برقاعده بودند و دل به وسوسه قدرت ندادند و احقاق حقوق مردم و اجرای عدالت را بر تارک فقه و شریعت نشاندند وآبروی دیانت را با بذل جان و آبروی خود خریدند و تشویش مومنان راستین را زدودند. ایشان در سالهای پایانی عمر شریف خود به طرح مسأله حقوق بشر و درج آن در فقه، التفاتی راهگشا کردند و اگر اجل مهلت می داد، جامعه مسلمین از ثمرات آن برخوردار می گردید.

سوم.سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:

اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد،‌ همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجف‌آبادی ایستاد،‌ و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتل های زنجیره ای را بشناسد و بشناساند. شما نیک می‌دانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم‌ و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پرونده ی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.

شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کرده اید، ساکت ننشینید، امر را به قوه ی قضاییه نسپارید. آن قوه شکسته تر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمی وار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمه های پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعه هایی را که هر هفته نقشه ای برای ناآرامی مردم می کشند و محتسب وار نعره ی واشریعتا می زنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردم ستیزان حقوق ناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون می نشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز می کنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری می کنند، حاشیه نشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.

******

این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکنده اند و راحت را از آنان ربوده اند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجره ی خبیثه ی خشونت واستبداد می فرستم، این سروده نغز م.امید را با افسوس و اندوه بر زبان می گذرانم که:

ای درختان عقیمِ ریشه تان در خاک های هرزگی مستور

یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند

ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود

یادگار خشکسالی های گردآلود

هیچ بارانی شما را شُست نتواند

عبدالکریم سروش

آبان ماه 1393

[1] ـ نگاه کنید به کتاب دین و دولت در عهد قاجار، نوشته حامد الگار و ترجمه ابوالقاسم سرّی. درین کتاب خودسری ها و نهی از منکرها و لوطی پروری های ملاهایی چون آقا محمّدعلی کرمانشاهی و آقا نجفی اصفهانی و ملا علی کنی درعهد قاجار، به نیکی ثبت و مستند شده است. آقا محمّد علی، فرزند وحید بهبهانی، رسماً و علناً درویش کشی می کرد، و چون فتحعلی شاه از او می خواست که قبل از قتل، دستگاه حکومت را با خبر کند، می گفت: اجرای احکام شریعت منتظر اطلاع سلطان نمی ماند!

این کتاب، آیت الله خمینی را خوش نیامد و فرمان به حذف آن داد.

وصیّت محمّدرضا مهدوی کنی برای دفن در مقبره ملا علی کنی در شهر ری و صوفی ستیزی های حسین نوری همدانی و سخن سال گذشته آقای جوادی آملی با صادقی رشادکه ــ به مزاح گفتند باید کاری کنیم که حوزه تهران به عظمت درخشان خود در دوره قجر بازگردد(فارس نیوز؛ پنجم آبان 1393. صادقی رشاد که گویا خود در رویای عهد قجرست، اخیرا سپرده است به اوآیت الله بگویند) ــ همه از حسرت نهانی این قوم برای رجعت به دوره قاجار و ترکتازی های علمای آن دوران پرده برمی دارد. این را مقایسه کنید با سخن لطیف مرحوم علامه طباطبایی که به شاگرد خود محمّدحسین تهرانی گفته بود یکی از برکات باز شدن پای فرنگی ها به این دیار این بود که دیگر کسی خودسرانه صوفی کشی نمی کند ( مهر تابان، نوشته محمد حسین تهرانی).

[2] ـ حکیم نظامی گنجوی، لیلی و مجنون.

[3] ـ ناصر مکارم شیرازی.

[4] ـ حکایت آن فقیه غیر اعلم است که گفته بود اگر تقلید از اعلم واجب باشد پس ما چه کاره ایم؟!

[5] ـ اینان که هر روز ماه محرّم، زیارت عاشورا می‌خوانند و در آن بر شهدا درود و بر بنی‌امیّه لعنت می‌فرستند، خود از شاگردان مخلص امویان‌اند. زیادبن‌ابیه اموی وقتی حاکم بصره شد، اعلامیه‌ای عتاب‌آلود صادر کرد و به ناراضیان گفت گمان نبرید که از عقوبت من می توانید ‌بگریزید. اگر خود بگریزید،‌ فرزند و همسر و خواهر و برادرتان را به جای شما عقوبت می‌کنم. اینان هم خواهرزاده میرحسین موسوی را به تیر ستم کشتند و دیگری را در زیر چرخ های ارّابه مرگ له کردند و چون آنان بسی بسیار! نه آن جانیان کیفر دیدند، نه فرماندهانشان! و دست ستمدیدگان نه به قضا رسید، نه به عدالت! مأموران حفاظت اطلاعات سپاه به فرزند ارشد من گفته بودند تو هم مواظب باش مانند خواهرزاده میرحسین به دست اسراییلی ها ترور نشوی. غلامعلی حداد عادل هم گفته بود شکنجه های فجیع زندان کار مأموران اسراییلی بوده است. قتل ندا آقا سلطان و اینک اسید پاشی اسید پاشان هم به گفته محمد جواد لاریجانی کار اسراییلی هاست و قس علی هذا.

[6] ـ نگاه کنید به نقد دلیرانه مصطفی محقّق داماد بر افاضات قضایی اخیر شیخ احمد جنتی: روزنامه اطلاعات 28 مهرماه 1393.

[7] ـ استاد محمد مجتهد شبستری

———————-

سخنرانی های اخیر دکتر سروش:

داستان غم انگیز دین در روزگار ما(سخنرانی)

داستان غم انگیز دین در روزگار ما(پرسش و پاسخ)

حج ابراهیمی

شبی با مولانا

شبی با حافظ

حیرت و فلسفه