مبانی تئوریک لیبرالیسم از زبان دکتر سروش

PicsArt_1438347677420

لیبرالیسم،یعنی هیچ‌کس و هیچ‌چیز،هیچ‌گاه مقدس نبوده و نیست،ما را از شرّ مقدسات رها کنید.هیچ شخصیت یا هیچ عقیده‌ای را مطرح نکنید که فقط وظیفه‌ی ما تقدیس و تجلیل آن باشد و بس.ما از این پس،اهل تحلیلیم،نه اهل تجلیل.این است مفهوم دقیق لیبرالیسم.و راسیونالیسم به معنای عقل‌گرایی که همزاد لیبرالیسم است،از همین‌جا برمی‌خیزد.عقل اهل تحلیل است،نه اهل تقدیس.آن عاطفه است که اهل تقدیس است و به همین دلیل است که شما می‌بینید که به طور ناخواسته،در مکتب لیبرالیسم،عاطفه تحقیر می‌شود.شاید اگر از تک‌تک فیلسوفان لیبرال و راسیونالیست بپرسند،راضی به تحقیر عاطفه نباشند.اما ثمره‌ی منطقی لایتخلف اندیشه‌ی لیبرالیسم،که ستایش‌گر عقل و نافی تقدیس بود،این بود که عاطفه را هم تحقیر کند.به همین سبب،بعدها در مکتب روشنگری،رمانتیسم یا ضد‌روشنگری ظهور کرد که حق عاطفه را طلب می‌کرد.ویلیام وردزورث می‌گفت:«کافی است این همه علم،این همه فن.آن کتاب‌های عقیم را ببندید.در عوض دلی پاک بیاورید که بفهمد و ببیند.»سهم عقل را دادید،سهم دل را هم بپردازید.نهضت فاشیسم،به یک معنا،غلبه‌ی اندیشه رمانتیسم در مغرب زمین بود که عاطفه را به حد اعلی رساند و عقل را به حد صفر.تکیه‌ای که در مکتب فاشیسم بر جوان‌ها می‌شد،چیزی نیست جز بهره جستن از عاطفه‌ی ناپرورده‌ و ناپخته‌ی آنان و تعطیل عقل،به بهانه‌ی گشودن باب عاطفه.

باری؛لیبرالیسم از آنجا آغاز می‌شود که آدمی‌ می‌کوشد خودش را از شرّ مقدسات آزاد کند.اما فقط ولایت کلیسا نبود که مقدس بود.ولایت شاهان(سلطنت)نیز مقدس بود.ولایت متفکران پیشین نیز مقدس بود.همه‌ی‌ شما این جمله را که در قرون وسطی زیاد تکرار می‌شد،شنیده‌اید که:Magister Dixit،استاد چنین فرموده است(یعنی ارسطو و افلاطون).کافی بود قولی از متفکران پیشین در میان بیاید تا دهان‌ها را ببندد  و همه را تسلیم دعوت کند.شوریدن در برابر هرگونه ولایت،چه ولایت دینی چه ولایت سلطنتی چه ولایت فکری،از ارکان لیبرالیسم است.لذا،وقتی گفته می‌شود لیبرالیسم نقش سلطنت و حکومت و دولت را به شکل محدود می‌خواهد،به همین نکته بازمی‌گردد.او هیچ آقابالاسری را نمی‌پسندد؛هرکه می‌خواهد باشد،خواه خدا،خواه سایه‌ی خدا،خواه در عرصه‌ی فکر و نظر و مذهب،خواه در عرصه‌ی حقوق و امتیازات مادی و معنوی.به این ترتیب،لیبرالیسم نفی قدرت‌های مقدسی بود که جامعه آن روز اروپا را نظراً و عملاً،به طور کامل در تسخیر خود داشت.

به زبان نرم‌تر و ساده‌تر،با طرح لیبرالیسم جایزالخطا بودن آدمی مورد توجه و تقدیس و تأکید جدی قرار گرفت و این اصل به جای همه‌ی اصول مقدس پیشین نشست که آدمی،هم در عرصه‌ی سیاست و هم در عرصه‌ی معرفت و هم در عرصه‌ی دیانت،جایزالخطاست.حق در آستین هیچ‌کس نیست و لذا،هیچ‌کس نمی‌تواند معصومانه سخن بگوید و یا معصومانه حکومت کند.همه بر سر یک سفره نشسته‌ایم و همه ساکن یک کوییم.هیچ‌کس از پیشِ خود یا از پیشِ خدا،واجد امتیازی نسبت به کس دیگر نیست.

از این جنبه‌ی معرفت‌شناسی که بگذریم،به جنبه‌ی انسان‌شناسی لیبرالیسم می‌رسیم.سخن اصلی انسان‌شناسی لیبرالیستی این است که عقیده‌ی آدمی در انسانیت او،دخالتی ندارد و به عبارت دیگر،عقیده برتر از انسانیت نیست.این را با مکاتب دینی یا مارکسیستی مقایسه کنید که معتقدند یکی از مقومات انسان،عقیده‌ی اوست و شهادت در راه عقیده را فضیلت می‌شمارند.اما در لیبرالیسم،همچنان که انسان مقدس نداریم،انسان نامقدس هم نداریم.سخن لیبرالیسم این است که دایره‌ی انسانیتِ انسان،بسیار وسیع است.هیچ‌کس به دلیل داشتن عقیده‌ی خاصی،از انسانیت نمی‌افتد و مستحق قتل و سلب حقوق نمی‌شود،مگر اینکه خود آدمیان،به بیرون راندن او از جهان(اعدام)فتوا دهند؛آن هم نه به دلیل عقیده‌اش،بلکه به دلیل کرده‌اش،و پیداست که این رای با رای کلیسا منافات صریح داشت که کسان بسیار را با طرد و لعن،محکوم به قتل و مرگ می‌کرد.

آدم ندانستن کفار،فقط از آن مسیحیان نیست،به مولانای رومی بنگرید که فی‌المثل می‌گوید:

خر نشاید کشت از بهر  صلاح

لاجرم کفار را شد خون مباح

چون‌شودوحشی‌شودخونش‌مباح

همچو وحشی‌پیش نشّاب و رماح

جفت و فرزندانشان جمله سبیل

زان ‌که وحشی‌اند از عقل  جلیل

باز عقلی کو رمد از عقل عقل

کرد از عقلی به حیوانات نقل

(مثنوی،۱ :۵/۳۳به بعد)

لکن فکر لیبرال‌ها دقیقا این بود که اگر کسی از دین بیرون رفت،از انسانیت بیرون نمی‌رود.مرز دیانت و انسانیت یکی نیست و دایره‌ی انسانیت،بسی وسیع‌تر از اینهاست و از همین‌جا بود که نوعی تسامح دینی یا نرم‌خویی در لیبرالیسم متولد شد.در جامعه‌ی امروز ما،وقتی لفظ لیبرالیسم به کار می‌رود،بیش از هر مفهوم دیگری،همین مفهوم تسامح تداعی می‌شود.این تسامح،هم ریشه‌ی انسان‌شناختی و هم ریشه‌ی معرفت‌شناختی دارد.همچنین،تساوی حقوق انسان‌ها در لیبرالیسم و آزادی انتخاب همسر،عقیده،وطن و شغل،معارضه‌ی آشکار دارد با عدم‌تساوی حقوق میان پیروان یک دین با پیروان دین دیگر،در تفکر دینی رایج.مرحوم شیخ فضل‌الله نوری،در یکی از نوشته‌های خود می‌نویسد که در دوران تدوین قانون اساسی مشروطه،وقتی در تساوی حقوق مسلم و کافر بحث می‌کردیم،یکی از روشنفکران مشروطه‌خواه به من می‌گفت که این تساوی حقوق آنقدر مهم است که اگر شما تمام اصول دیگر قانون اساسی را باقی بگذارید،ولی این یکی را حذف کنید،دیگر ما را مشروطه نخواهند شناخت.شیخ فضل‌الله این را از سر تقبیح و انکار می‌گوید و مرادش این است که قانون‌اساسی نویسان مشروطه،تعهد اسلامی ندارند.همین طور است.این فکر،فرزند مکتب لیبرالیسم است.مساوی دیدن انسان‌‌ها باعث می‌شود که همگان حقوق مساوی پیدا کنند و لذا،در عرصه‌ی سیاست و در عرصه‌ی اجتماع هم مساوات پدید خواهد آمد.آزادی سیاسی که پیش‌تر از آن سخن گفتیم،همینجا معنی عمیق خود را آشکار می‌کند.آزادی سیاسی،دقیقا به این معناست که کسی از پیشِ خود،یا از پیشِ خدا،حق حکومت ندارد.این حق را آدمیان دیگر باید به او ببخشند.معنای ساده‌ی آزادی سیاسی،البته این است که مردم،حکومت دلخواه خود را با ریختن آرا در صندوق انتخاب کنند.ولی این امر،پشتوانه‌ی فلسفی عمیق دارد که رای دادن و حکومت انتخاب کردن و پارلمان‌داشتن،همه از فرزندان اوست و آن،داشتن حقوق طبیعی در برابر حقوق الهی است.

«دکتر عبدالکریم سروش-مبانی تئوریک لیبرالیسم،سخنرانی ایراد شده در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران سال ‌۱۳۷۰ ،چاپ شده در کتاب رازدانی و روشنفکری و دینداری.»

روحانیت و روشنفکری دینی از زبان سروش

PicsArt_1437845145346

من در اینجا،به روشنی و دلیری،اعلام می‌کنم که این افتخار برای روشنفکران دینی بس که بر خلاف روحانیان،ارتزاق از راه دین نمی‌کردند و بر ابلاغ رسالت،اجرت نمی‌طلبیدند و لقمه‌ی معیشت را از سفره‌ی شریعت برنمی‌گرفتند و با این عدم ارتزاق،هویت و حریتی را به ثبت رساندند و درسی از عشق و ایثار به مومنان و خادمان دین دادند که تا ابد بر تاریخ عمل و اندیشه‌ی دینی،چون گوهری خواهد درخشید.

نهاد روحانیت دو مقوم دارد:یکی در عمل و دیگری در نظر.عملاً روزی‌خوار دین است و نظراً تک‌منبعی است.یعنی نگاهش دوخته به متون دین است و از معارف بشری کمتر بهره می‌جوید.در مقابل،روشنفکری دینی،هویتی است عملاً و مکسباً مستقل،که سقف معیشت را بر ستون شریعت نمی‌زند و نظراً چند‌منبعی است و اگر توانسته است،علی‌رغم پراکندگی و بی‌سازمانی‌اش،چنین جنباننده‌ی جامعه‌ی دینی و روحانیت باشد و مقبول دانش‌آموختگان جدید افتد و به جای دنباله‌رو بودن پیش‌رو بماند،و اگر توانسته است هویت غیرصنفی خود را حفظ کند و به نیازهای دینی و اجتماعی پاسخ ویژه و بی‌جانشین بدهد،سرّش و سببش،همین حریت و عزت و استغنایی است که در اوست.

پیوند روحانیت با حکومت دینی،امروز و هر روز،در درجه‌ی اول،نه مذهبی،که مکسبی است و همین پیوند است که حریت‌ستان است و همین پیوند حریت‌ستان است که روشنفکری دینی از آن آزاد است و باید آزاد بماند.امر دین،عظیم‌تر از آن است که فقط به روحانیت سپرده شود و روشنفکران دینی،اثبات‌کنندگان این اصل اصیلند.

«دکتر عبدالکریم سروش-نوشته‌ی قرائت فاشیستی از دین در دی ماه سال ۱۳۷۵  چاپ شده در کتاب رازدانی و روشنفکری و دینداری.»

عید فطر مبارک

سخت است دل‌کندن از ماهی که به آن عادت کرده‌ای.ماهی که هم رنگ و بوی الهی و معنوی دارد و هم فرصتی‌ست مغتنم تا آدمی  خویشتن را جلا دهد و ابرهایی که روان پالوده‌ی وی را آلوده کرده کنار زند تا خورشید تابان بر نفس و جانش بتابد آنچنان که حجاب از چهره کناره رود و گوهر نابش نمایان گردد و خدایی بلکه خدا شود.

روح را تربیت و تقویت کردن،از خدا توبه و عذر خواستن،درون را ترمیم و اصلاح نمودن و خود را خدایی ساختن از میوه‌های شیرین این ماه مبارک است که تشنگی و گرسنگی کشیدن،جز قشری نیست و این قشر بدون مغز،چندان دلپذیر و مطبوع نیست.

ماه رمضان امسال هم سرشار بود از مهر و برکت،برای تمام ایرانیان.ان‌شاءالله همگان،از فضیلت‌های این ماه عزیز بهره برده باشند و طعم شیرین میوه‌اش را با تمام وجود در عید فطر،بچشند.در نهایت خداوند تمام آدمیان را،که بر صورت او خلق شده‌اند،از سلطه جباران و ظالمان رهایی بخشد آنچنان که محمد(ص) از خدا خواست.

عید فطر مبارک

حدیث بندگی و دل‌بردگی سروش

PicsArt_1436471259077

در اصل،این شب‌ها بهار توبه است و از هر وقت دیگری مطلوب‌تر است که انسان‌ها به آمرزش خواستن رو بیاورند.اگر کسی در این شبها موفق به توبه‌ی واقعی شود،شب او شب قدر است.یعنی دلش و حالش و جانش عوض شده‌است و همچنان که گفته‌اند،تقدیر سال و بلکه همه‌ی عمر آینده‌اش را رقم زده‌است.اصلی‌ترین بهره‌ای که می‌توان برد،بهترین و شریف‌ترین میوه‌ای که از شاخسار رحمت خداوندی در این شب‌ها می‌توان چید،توفیق در توبه است که عبارت است از به خود آمدن و در پیش خود و خداوند،شخصیت خود را عریان نهادن و دفتر گذشته‌ی خود را ورق زدن،و در برابر خود عصیان کردن،و از افراط‌ها و تفریط‌ها ندامت حاصل کردن،به کژی‌ها و نقص‌های خود اعتراف کردن و از خداوند مغفرت خواستن و پشیمانی و تلخی ندامت را با ژرفای جان احساس کردن،و عزم اکید بر ترک گناهان و تغییر مسیر در باقی‌مانده‌ی عمر ورزیدن است.

تکیه کردن بر خداوند در مقام توبه،از ویژگی‌های اندیشه‌ی دینی است.این فضیلت بیرون از دین یافت نمی‌شود.انسان اگر می‌توانست با خویشتن خویش هم‌آوردی کند و به تنهایی قدم بر سر نفس خود گذارد و گذشته‌ی خود را بشوید و جامه‌ی چرکین پیشین خود را درآورد و جامه‌ی پاک و پیراسته‌ی تازه بر تن کند،در مقام توبه این همه عذر نمی‌تراشید و این‌قدر از آن دور نمی‌ماند و این‌قدر اسیر غفلت نمی‌شد.این کار به تنهایی شدنی نیست.نفس ما،یعنی همان که به ما جفا کرده است،بی‌جهت برنمی‌گردد و وفا نمی‌کند.کس دیگری را باید در میان آورد.از جای دیگر باید مدد جست.قرآن به ما آموخته است که خداوند توّاب است.او نیز به سوی توبه‌گران گرایش دارد و توبه‌ی آنها را می‌پذیرد.توّاب بودن خداوند یعنی این که در واقع،توبه از او شروع می‌شود و حداقل هنگامی که از این سو کسی بر توبه عزم می‌کند،خداوند نیز از آن‌سو دستش را می‌گیرد.

در این کشاکش دوسویه است که شخص از غربت و تنهایی،از ضعف و زبونی، بیرون می‌آید و نیرویی تازه می‌یابد.بر پیشینه‌ی خود که بر او چیره بود،غالب می‌شود و از پوستهی پیشین خود می‌شکفد و بیرون می‌رود.اما توبه کردن در پیشگاه خداوند،تنها مددخواهی از وی نیست.اقرار کردن به گناه نیز می‌باشد.پس در توبه،در وهله‌ی نخست،مفهوم گناه نهفته است.اگر کسی یا کسانی به امری به نام گناه معتقد نباشند،توبه هم برای آن‌ها معنای روشنی نخواهد داشت.این تفکر را ادیان آموزش داده‌اند.

دکتر عبدالکریم سروش-حدیث بندگی و دل‌بردگی،سخنرانی ایراد شده در ۲۱  رمضان سال ۱۳۷۱ در مسجد عیسی وزیر.

اسطوره‌ی آدم و حوا

Picture1

در داستان آدم و حوا که هم در عهد عتیق داریم و هم در قرآن،نکات زیادی آمده که حقا خواندنی و شنیدنی است.به شرط اینکه آن داستان ها را شما داستان های تاریخی نگیرید و گمان نکنید که تاریخ آدمی است؛آنها را اسطوره بدانید که حقیقت وجود آدمی را بیان می کند در ضمن یک داستان،همچنان که اسطوره ها چنین هستند.نه صادق اند،نه کاذب اند،بلکه به زبان ویژه ای از حقیقت هستی،آدمی،تاریخ و امثال اینها سخن می گویند.

«دکتر عبدالکریم سروش-سخنرانی به نام شرم»

فهم پیشین از قصه‌ها و اسطوره‌های قرآن هم امروز مشکل ساز شده است. فهم پیشین آن قصه ها و اسطوره ها را واقعیات تاریخی دانسته است. اما معلومات تاریخی انسان امروز نشان می‌دهد بسیاری از آن‌ها را نمی‌توان واقعیات تاریخی به حساب آورد. از این مثال‌ها که بگذریم مواردی در قرآن هست که با مسلمات علمی عصر حاضر ناسازگار است.

«مجتهد شبستری-مقاله قرائت نبوی از جهان»