سروش دباغ، پژوهشگر حوزه دین و فلسفه، سال 1353 در تهران متولد شده است. او نخست به تحصیل داروسازی پرداخت اما به دلیل علاقه به فلسفه، تحصیلات خود را تا اخذ دکترای فلسفه تحلیلی از دانشگاه وارویک انگلستان ادامه داد. دباغ که مدیریت مؤسسه معرفت و پژوهش را بر عهده دارد از علاقهمندان و مدافعان روشنفکری دینی به شمار میآید و مدتی نیز عضو هیئت علمی انجمن فلسفه و حکمت ایران بوده است. از جمله کتب منتشر شده او میتوان از امر متعالی امر اخلاقی، زبان و تصویر جهان، ترنم موزون حزن، سکوت معنا، در باب روشنفکری دینی و اخلاق نام برد. دکتر سروش دباغ که هماکنون در تورنتو به تدریس و پژوهش مشغول است، در این گفتوگو نقد و نظر خود را پیرامون تفاسیر مختلف از «عقلانیت دینی» ارائه نموده است.
آیا ترکیبهایی چون عقل و علم دینی از نظر شما امکانپذیر است؟
زمانی که از عقلانیت دینی بحث میشود معانی مختلفی به ذهن میرسد. یک مراد از عقلانیت دینی، عقلی است که در سنت و متون دینی اعم از قرآن و روایات مطرح شده و به مثابه مخلوقی از مخلوقات خداوند قلمداد شده است. در این تعریف عقل نوری است در عِداد انواری که عالم را پر میکند و شخص به مدد جنود و لشکریان عقل میتواند بر مشکلات فائق آمده و یا به درک بهتر عالم دست یابد.
تصویر دیگر، مراد قرآن از عقل است و به نظر میرسد بیشتر عقلِ عملی است؛ یعنی عقلی که تناسب میان وسیله و هدف را مد نظر دارد و تأمل کردن را در مخاطب برجسته میکند. به عنوان مثال آیه «افلا ینظرون إلی الإبل کیف خلقت» استدلالی به سبک ارسطویی نیست، بلکه برای مخطاب تنبهبخش است. در قرآن عاقلان کسانی هستند که «سیروا فی الارض»؛ در جهان میگردند و اهل تفکر و تدبر هستند. این از جنس بصیرت است و به قول فلاسفه میتوان آن را در ذات شهودهای عقلانی به حساب آورد. البته این میتواند یکی از منابع معرفت باشد اما نه به معنای امری که در فلسفه قیاسی ارسطویی داریم که از مقدمات به نتیجه برسیم. این دیدگاه، میتواند نگاه فرد را به امور عالم برگرداند. در فلسفه جدیدِ کسانی چون ویتگنشتاین، مثالی داریم که میگوید «میتوان یک خرگوش را در آنِ واحد اردک هم دید». به تعبیر دیگر آن تصویر اقتضای خرگوشوارگی و اردکوارگی را توأمان دارد. با تغییر منظر، تصویر مورد درک تغییر میکند.
در مورد تصویری که در قرآن آمده، به نظر من دعوت اصلی پیامبر و خداوند معطوف به نوعی سوگردانی برای فرد است. اینکه گفته شده، جهان را منظر دیگری هم ببینید، منظور همین جهان است از منظر دیگر. «إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» نگرشی است که فرد اتخاذ کرده، سرمهای به چشم کشیده و عالم را اینگونه میبیند.
دعوت به نوعی دیگر دیدن، از مقتضیات و مفاد عقلانیتی است که در متن مقدس به آن اشاره شده و نه از سنخ استدلالهای فلسفی که ما با آن مواجه هستیم. مفسران و متکلمان ما گفتهاند که در قرآن استدلالهای فلسفیِ کمی داریم. شاید یکی دو استدلال از این سنخ که: اگر خدای دیگری در عالم بود، فساد پیش میآمد. یا به قول فیلسوفان، واجبالوجود اقتضای تمامیت و وحدانیت دارد و محدودیت متضمن نیاز است. پس خداوند واجب (از نگاه فیلسوفان به هستی) نیز واحد است. این یک استدلال است که نمیشود دو خدا در عالم باشد؛ چون با حضور علیالاطلاق و صرفالوجود بودن خداوند، منافات دارد.
اگر از این مورد (که تمجید و تقریر فلسفی داشته و به صراحت رنگ و بوی استدلال دارد) بگذریم، بقیه امور دعوت به نوعی دیگربینیِ عالم است. در واقع قدسی دیدن و قدسی ترجمه کردن عالم است. در متن مقدس اینگونه عقلانیت را میبینم. البته دیگرانی هم از منظر دیگری تأیید نمودهاند که عقلانیت قرآن همان عقل عملی است.
ولی آیا کل موضوع همین است؟ در روایات باب عقل، تصویری داریم که جنود عقل در برابر جنود جهل است. تصویر قرآن از عقل نیز دعوت به سوگردانی است و احیاناً شهودهای عقلانی ما را میانگیزد. مثل کسی که تصویری را تحت عنوان خرگوش دیده اما میتواند آن را تحت عنوان اردک نیز تجربه کند.
آیاتی را در نظر بگیرید که اشاره دارد به زمانی که شخص داخل کشتی هست و کشتی در گرداب میافتد. در این شرایط، افراد به قصه زوال و نیستی در عالم متفتن میشوند. من بسیاری از سورههای مکی قرآن را (علاوه بر دعوتهای جهانشمول معنوی و اخلاقی) از این گونه و در واقع دعوت به نوعی دیگر دیدن، میدانم. عقلانیت در متن مقدس بیشتر از این سنخ است.
اما همهچیز همین نیست. پس از نشر تاریخی دین، با دو طائفه فلاسفه و متکلمان هم مواجه بودهایم که از حالت طرح و انکار درآمدهاند. کلام متکفل تبیین عقلانی از دین است و فیلسوفان هم کار فیلسوفی میکنند و این لزوماً معطوف به غایت و نتیجهای از پیش تعیینشده نیست. به همین جهت این دو گروه عقلانیت متن مقدس را در دستور کار خود قرار ندادهاند. نه اینکه از در مخالفت درآمدهاند بلکه کوشیدهاند استدلالهای عقلانی را بر سیاق صغری و کبری و اقامه ادله در این مدعیات اقامه نمایند. در واقع مسلمانان از ابزار و ادوات فلسفه یونانی و بیشتر فلسفه ارسطویی استفاده کردهاند. بعداً که فلسفه اشراقی و پس از آن حکمت متعالیه مطرح میشود، فلسفهای بر محور مفهوم وجود ایجاد میشود.
بنابراین اگر مراد از عقلانیت دینی، مراد فیلسوفان و متکلمان باشد، این عقلانیت صبغه دیگری داشته و معطوف به اقامه استدلال است. این مفهوم با صدق و کذب ارتباط دارد. متکلمی چون فخر رازی یا مرحوم آقای طباطبایی (در اصول فلسفه روش رئالیسم) همین کار را میکنند. مرحوم استاد مطهری هم در نقد مارکسیسم کند و کاو عقلانی انجام میدهد. مرحوم طباطبایی و صدرای شیرازی و شیخ شهابالدین سهرودی البته تفلسف هم میکنند؛ به این معنا که در تقریر و نظام فلسفی خودشان هم گام برمیدارند. کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه مرحوم طباطبائی از این حیث قابل ذکر است؛ زیرا میکوشد نظام فلسفی صدرا را به نحو سیستماتیک اقامه نموده و در معرض مخاطبان قرار دهد. به معنایی دیگر نیز این یک نوع عقلانیت دینی است؛ با این توضیح که این نحو از مدد گرفتن از عقل دینی در دل سنت اسلامی سربرآورده است.
خلاصه این که یک معنا از عقلانیت دینی، عقلانیتی است که در روایات متجلی شده و از جنود عقل سخن گفته است. این عقل که با نور عجین است، نعمتی از نعمات و مخلوقی از مخلوقات خداوند است. اما معنای دوم عقل همان است که در متن مقدس ظهور و بروز پیدا کرده و با عقلانیت عملی تناسب دارد. این عقل دعوت به سوگردانی مخاطب بوده و میتوان آنرا با همراه کردن معنای شهود در معنای جدید که عبارت از مواجهه غیراستدلالی با امری متناسب است، فهمید. آیات متعددی را میتوان بر اثبات این امر یافت و دعوتهای متعدد به تنبه و تفقه را شناخت.
معنای سوم همان است که در کلام متجلی شده است و در حال دفاع از عقاید دینی یا به قول فقها و متکلمان دفع شبهات است. در اینجا از ابزار و ادوات فلسفی مدد گرفته میشود؛ شبیه کاری که فخر رازی، مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری میکردند.
معنای چهارم عقلانیت دینی بروز و ظهور تفلسف و تأمل فلسفی در باب هستی و کوشش برای استدلالی و نظاممند کردن آنها در دل سنت دینی است. به این معنا که این نحو از عقلانیت و تفلسفی که مستفاد از سنت دین است را عقلانیت دینی مینامند.
آیا عقلانیتی که منبع معرفتی آن وحی است، عقلانیت دینی است؟
در تقسیمبندیهای جدید میتوانیم عقلانیت عملی و نظری را از هم جدا کنیم. عقلانیت نظری از جنس بررسی تناسب استدلال و مدعاست اما عقلانیت عملی وظیفهاش بررسی وسیله و هدف است. خصوصاً در دنیای جدید در حوزه اخلاق، عقل عملی، عقلی است که دلایل راهنمای عمل را به ما میدهد. این تقسیمبندی از زمان کانت رایج شده است. اما وقتی درباره دلایل راهنمای عمل صحبت میشود منظور دلایلی است که انجام و یا ترک فعل را به فرد توضیح میدهد. مثلاً اگر من به شما کتابی قرض دادهام این رفتار در عمل اقتضاء میکند که شما باید در فلان روز مقرر کتاب را برگردانید و اگر این کار را نکنید، دلیلی بر نقص رفتار از جانب شما است. این دلیلی است که راهنمای عمل است.
در عرصه معرفتشناسی جدید، منابع مختلف درک معرفت داریم: تجربه حسی، گواهی دیگران، حافظه، عقل و دروننگری مطرح است. عدهای کوشیدهاند توضیح دهند وحی و یا فرآوردههای وحیانی معرفتبخش هستند؛ چرا که وحی یک منبع معرفتی مانند گواهی دیگران است. عدهای نیز گفتهاند فرآوردههای وحی، مانند فرآوردههای منبع تجربه حسی هستند. به تعبیر دیگر نخواسته و یا نتوانستهاند توضیح دهند که وحی یک منبع معرفتی مستقل در کنار دیگر منابع معرفتی شناخته شده است بلکه کوشیدهاند فرآوردههای وحیانی را در ذیل فرآوردههای یکی از این منابع معرفتی شناخته شده قرار دهند. مثلاً آلستون مدعی است که تجربه دینی در سیاق تجربه حسی ساخته شده و متناظر با آن است. اگر فرآوردههای تجربه حسی معرفتبخش باشد، در باب تجربه دینی هم با قیودی میتوانیم بر این سیاق حرکت کنیم و از تناسب تجربه حسی با تجربه دینی سخن بگوییم.
آلستون از معرفت بخشبودن فرآوردههای وحیانی سخن میگوید اما نه اینکه وحی را منبع معرفتی مستقلی در اداره منابع معرفتی شناخته شده قرار بدهد، بلکه فرآوردههای وحیانی را ذیل یکی از این پنج منبع معرفت معرفی میکند. شاید کسی استدلال کند که فرآوردههای وحیانی هم از این صنف بوده و یا گواهی دادن دیگران هم به این صورت است و توضیح دهد که آنچه پیغمبران میگویند، همان «گواهی» است؛ با عنایت به شرایطی که در آن سخنان پیامبر را میتوان معرفتبخش دانست. این تلاشهای معرفتی، برای توضیح موجه بودن فرآوردههای وحیانی با تمسک به منابع معرفتبخش شناخته شده (که در معرفتشناختی جدید از آن سخن به میان میآید) است. به این معنا میتوان گفت که وحی و یا فرآوردههای وحیانی میتواند ذیل برخی از منابع قرار بگیرد که البته این موضوع، موافقان و مخالفانی هم دارد.
برخی معتقدند که تحریف در مسیحیت باعث جدایی مسیر دین و عقل گردید. اما در عمل به نظر میرسد که گسترش علوم تجربی در غرب باعث شد نگاه به علوم انسانی و حوزههایی مانند توسعه تغییر یابد. در اینباره چه نظری دارید؟ این شکاف، چطور توجیهپذیر است؟
در باب تحریف، اگر بحث الهیاتی و کلامی باشد، جای سخن دارد. مسیحیان هم معتقدند که مسیح الف اول و یای آخر است و پس از او دیگر پیامبری ظهور نکرده است. همانگونه که دیدگاه مسلمانان این است که اسلام دینی است که پس از مسیحیت ظهور نموده و نبی مکرم اسلام بعد از حضرت مسیح مبعوث شده و آخرین پیامبر است. من نمیخواهم از منظر الهیاتی وارد این بحث شوم. البته من پلورالیست هستم و معتقدم که هدایت خداوند به نحو عقلانی و اکثری در عالم متجلی است و عموم مسلمانان، یهودیان و مسیحیان با یکدیگر همدهی دارند. به نظر من تأکید بر تحریف، ثمربخش نیست؛ زیرا طرف مقابل نیز همین استدلال را مینماید. البته «و لایزال فیه مختلفون» و میتوان موضع دیگری نیز اتخاذ کرد اما فکر نمیکنم این توضیح که در عالم مسیحیت تحریف اتفاق افتاده کفایت نماید. چون نظر آنها نیز عین همین است و در نتیجه بحث جلو نمیرود.
اولاً باید تصویر از هدایت عوض شود. چون آنچه در ادیان مختلف رخ داده، یکسان بوده است. در عالم اسلام هم پارهای از علمای ما معتقدند که چه در متن مقدس و چه در سنت دینی ما تحریف صورت گرفته است. البته من داوری نمیکنم و فقط این مسئله را طرح میکنم که به لحاظ تاریخی در همه ادیان این اعتقاد بوده که دین خود و یا ادیان رقیب دستخوش تحریف گردیدهاند. این اعتقاد اختصاص به عالم مسیحیت و اسلام ندارد.
اما فراتر از این، در مغرب زمین علم تجربی برای دیگر علوم مسئلهزایی کرده است. چون ما علوم تجربی درونزا نداشتهایم و مواجهه علم و دین در عالم اسلام رخ نداد (چنانچه در عالم مسیحیت از چندین قرن پیش رخ داده است) مسائل ما سمت و سوی متفاوتی گرفت. البته این نزاع مبارکی است که هم دین و هم علم را خاضعتر کرد.
در برههای برخی از دانشمندان و فیلسوفان در این دام افتادند که زبان معنادار فقط زبان علم است و تمام امور را باید از علم سراغ گرفت. برخی از فلاسفه حلقه وین در ابتدای قرن بیستم تصورشان این بود که فقط گزارههای علمی معنا دارند و حتی نوبت به صدق و کذب گزارهها نمیرسید. ایده اصل تحقیقپذیری که متأثر و مستفاد از رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین بود، همین را القاء میکرد و آنقدر این ایده را پررنگ تقریر میکردند که نوبت به اخلاق و دین و متافیزیک که میرسید (نه آنکه مسئله بر سر بطلان آنها باشد) مقدم بر آن بود. این گروه معتقد بودند این گزارهها اصلاً معنا ندارند تا چه رسد که راجع به صدق و کذبشان وقت بگذاریم. این مسئله مربوط به اوائل قرن بیستم پس از تحولات قوی و مؤثر علمی و صنعتی قرن نوزدهم است. اما به نیمههای قرن بیستم که میرسیم با محدودیتهای علم تجربی مواجه میشویم. بشر تجربه دو جنگ جهانی را پشت سر نهاده و نهایتاً شاهد دین حداقلیتر یا خاضعتری در مغربزمین هستیم.
علم همانطور که برای فلسفه مسألهزایی مینمود برای دین هم مسألهزایی میکرد. نزاع علم و دین نزاعی پررنگ و جدی بود. همین اتفاق کم و بیش بر سر اسلام آمده است؛ یعنی به تدریج عالمان دین از حوزه علوم تجربی پای خود را بیرون نهادهاند. امروزه متدینترین افراد هم که بیمار میشوند به سراغ همین پزشکهایی که در دنیای سکولار درس پزشکی خواندهاند، میروند. این قضیه در حوزه مهندسی هم صادق است و ساختمانهایی که ساخته میشود، همه بر اساس یافتهها و محاسبات علم جدید است.
در علوم انسانی مقاومت بیشتری وجود داشته که البته در مغربزمین هم اینگونه بوده است. فکر میکنم رفتهرفته در دهههای اخیر، خصوصاً افزایش حجم آثار جدید در حوزه علوم انسانی ما را به آنجا سوق داده که علوم انسانی هم مستقل از دیانت، اُسّ و اساسی دارند. البته در باب تعامل و داد و ستد آنها میتوان سخن گفت. به این معنا همان اتفاقی که کم و بیش در مغربزمین رخ داده اینجا نیز (بخشی از آن) رخ داده است. میشود پیشبینی نمود که کم و بیش این اتفاق اینجا هم میافتد؛ چرا که نزاع علم و دین نزاعی جدی است که آثار و برکات عدیدهای به همراه دارد.
علت این نزاع چیست؟
علت روشن است. دین و متن مقدس در جهانی رازآلود شکل گرفته و پیامبران و آورندگان آن در دل یک متافیزیک ستبر و در دل ساحت قدسی و جهان رازآلود، پیامهای خویش را با دیگران در میان نهادهاند. در حالی که علم تجربی در دنیایی راززداییشده شکل گرفته و تحولات شگرفی در علم و تکنولوژی جدید رخ داده است.
البته سراغ گرفتن از ربط و نسبت میان علم و دین از کوششهای مبارک نظری است. در میان ما مرحوم بازرگان تلاش کرد که در ترمودینامیک و نسبت علوم تجربی و مهندسی با قرآن هم نکاتی را بگوید. من با همه احترامی که برای ایشان قائلم، معتقدم این مسیر راه به جائی ندارد؛ چون از خطای متدولوژیک جدی رنج میبرد. آن خطا عدم تفتن نسبت به این است که مبانی و مبادی وجودشناسانه و انسانشناسانه علم تجربی و تکون آن با تکون متون مقدس متفاوت بوده است؛ نمیگوییم متباین بوده است اما آن تضاد و تفاوت را میشود به طور جدی دید. بر همین اساس باید این رابطه را سامان بخشید. کسانی که از رابطه علم و دین سخن میگفتند، رفتهرفته در پرتو همین تحولات، درکشان از زبانِ دین و انتظارشان از دین تغییر کرد. این تغییر در پرتو همین تحولاتی بود که در علوم تجربی اعم از علوم تجربی غیرانسانی و علوم تجربی انسانی رخ داد.
آیا پیش فرضهای دینی یک دانشمند و یک عالم میتواند روی گزارههای علمی اثرگذار باشد؟
چنانچه میدانید علم سه مؤلفه دارد: موضوع، متد و غایت. متد یا روش دینی و یا غیردینی ندارد. غایت نیز امری مترتب بر روشی است که شما اختیار میکنید. موضوع هم که از سیاقی به سیاق دیگر متفاوت است. آنچه تحت عنوان علوم انسانی بنا شده، سابقه چند سدهای داشته و موضوع و متد و غایتش مشخص است. هم علم وحشی است و هم جامعه علمی و جامعه عالمان دارای هویت جمعی و جاری هستند.
اگر مراد از علوم انسانی اسلامی، همان جامعهشناسی و فلسفه و… است، جامعهشناسی و فلسفه همین است که وجود دارد. اگر مراد از اسلامی، یکسری توصیههای اخلاقی است که شخص عالم باید بهکار ببندد، کم و بیش همان چیزی است که امروزه در اخلاق کاربردی هم مطرح میشود و منحصر به اسلام و اخلاق اسلامی نیست. اخلاق حرفهای که برای دانشگاهیان مختلف نوشته میشود، همین است.
اما اگر مراد چیز دیگری است که هنوز بنا نشده، باید افراد شروع بکنند بلکه تا 50 سال آینده، بر اساس آنچه به نحو تجربی و پسینی رخ میدهد، بتوانیم بگوئیم که آیا علوم جدیدی بنا شده یا نه. تأسیس علم جدید با خرید یک کتاب متفاوت است. درست است که عزم جدی میطلبد اما این کفایت نخواهد کرد. شرط لازم، شرط کافی نیست. علم یک هویت جمعی و جاری و ماهیت تجربی تفصیلی تاریخی دارد. ما میتوانیم برای پیافکندن هر امری عزم و اراده کنیم اما تنها با گفتن، چیزی محقق نمیشود؛ نیاز به کوشش جمعی دارد. بعد با تنقیح مناط و توضیح اینکه فرد از چه روشی میخواهد کمک بگیرد، به آنچه بعداً پدید میآید (اگر پدید آید) میتوان عنوان علوم انسانی اسلامی بخشید؛ زیرا در اینجا بحث ناظر به ماهیت علوم است. اما اگر مراد پارهای توصیههای کلان اخلاقی است برای اینکه از فلان ایده بهره بگیریم، این از جنس اخلاق حرفهای است و لازم نیست که نامش را اسلامی بگذاریم. مسما و محتوی همین است و اسلام صورتی است که بر آن گذاشته شده است. برای اینکه محتوا اسلامی گردد و عنوان علم را بر آن گذاشته شود، باید منتظر ماند که هویت جمعی و چگالی آن علم طی چندین دهه شکل بگیرد. زمانی که هویت شکل گرفت، آن موقع میتوان داوری کرد که آیا یک علم و دیسیپلین جدید شکل گرفته است یا خیر؟
برخی اساساً علم را دینی میدانند و چیزی جز آن را علم نمیدانند. البته معتقدند علم دینی میتواند توسط شخص غیردینی هم تولید و استفاده شود.
چه کسی گفته که علم دینی است؟ در اینجا علم مشترک لفظی است. چون علوم تجربی که اصلاً دینی نیست. اشاره کردم که علم تجربی در دل جهان سکولار پدید آمده است. هرچند عالمان آن انسانهای دینداری بودهاند اما مبادی و مبانی وجودشناسانه آن سکولار بوده است.
اگر مراد آقایان، علم به معنایی که در فلسفه اسلامی بحث میشود باشد، موطنش نفس و جان عالِم است و علمی است که به مدد علم حضوری نزد مدرِک حاضر میشود. هرچه باشد با علم تجربی مشترک لفظی است و به این معنی علم دینی نیست. یک نگاه ساده و کلان به تاریخ تکون علم تجربی نشان میدهد که تحولاتی که در علم فیزیک، شیمی و زمینشناسی رخ داده، اساساً در پی دست یافتن به تلقی دینی نبوده، بلکه دنبال کشف مکانیزمها و چراها بوده است. میدانیم زمانی که گالیله ظهور کرد و جهان را بر اساس کتاب ریاضی نوشت و یا وقتی که نیوتن آمد، علم در یک سیاق دینی شکل نگرفته بود و آنها در پی تلقی دینی از جهان نبودند.
خوب اگر علم غیردینی نمیتواند باشد، پس آنچه که در مغرب زمین رخ داده و از آن به نام علوم تجربی یاد شده چیست؟ توجه داشته باشید که علوم تجربی منقسم بر دو گونه است: علوم تجربی انسانی و علوم تجربی غیر انسانی. هر دو نوع این علوم سکولارند. جامعهشناسی، روانشناسی و مدیریت جدید سکولارند؛ همچنان که فیزیک و زمینشناسی سکولار هستند. در شیمی در باب خواص عناصر سخن میگوئیم و واکنشهای شیمیائی را بررسی میکنیم. اراده خداوند و نحوه تجلی او در هستی در اینجا هیچ مدخلیتی ندارد. نمیخواهم لزوماً این مسئله را انکار کنم، چون خداباورانی نیز بودهاند اما آنها نیز در علم تجربی از اینجا آغاز نمیکردند. من خودم قبل از اینکه فلسفه بخوانم، داروسازی خواندم. در آنجا زیستشناسی، فیزیولوژی و ایمونولوژی و… خواندیم. اما هیچ تبیین دینی از جهان در آنجا به دست نمیآمد. عزم و اراده خداوند در آنجا مفروغ عنه بود و در میان نمیآمد. این معنا با تفسیر دینی از عالم خیلی فرق میکند. ما به این چه میگوییم؟ علوم تجربی انسانی هم همینطور هستند. جامعهشناسی، سیاست، روانشناسی و حتی بخشهایی از فلسفه جدید هم فارغ از چگونگی تجلی اراده خدا در هستی و البته با فرض وجود خدا سر و کار دارند. به این علوم انسانی چه میگویند؟ در زبان فارسی میشود به آنها علم و یا دانش گفت؛ هرچه باشند، دینی نیستند.
برخی برخورد ما با علوم را با برخورد غربیها پس از شکلگیری مسیحیت با فلسفه یونانی مقایسه میکنند. در این مورد چه نظری دارید؟
ما مصرفکننده علوم تجربی جدید (اعم از انسانی و غیرانسانی) بودهایم. خوشبختانه در سدههای اخیر فعالیتهای جدیدی هم در خصوص علوم تجربی غیرانسانی (پزشکی، مهندسی و…) و هم در علوم تجربی انسانی (جامعهشناسی، روانشناسی و…) داشتهایم. علم جدید جهان را بر صورت خویش ساخته و علما و فقها را به واکنش واداشته است. اما نباید موضوع را از فقه و ارزشداوری فقهی آغاز کرد. باید رابطه میان علم تجربی و آنچه موسوم به معرفت دینی است و نزاع علم و دین در مغرب زمین را بررسی نمود و از آن عبرت آموخت. در آنجا هم دانشمندان بزرگی ظهور کردند و عالمان کلیسا دغدغه دیانت داشتند. پارهای نزاعهای بیحاصل هم وجود داشت. آنچه مهم است، عبرت گرفتن از نزاع میان علم و دین در مغرب زمین و نسبتسنجی آن با موقعیت اینجا و اکنون ما است. زیرا علوم تجربی در حال شکوفایی روزافزون است.
باید در ابتدا مقدمه و مدعایی که مطرح کردید را نقد نمود. آیا اساساً میتوان ذاتی برای علم یافت؟ اگر این تفکیک صورت گرفته و علوم تجربی انسانی و غیرانسانی به رسمیت شناخته شوند، آنگاه میتوان تعامل میان علم و دین را پاسخ داد.
تجربیات عالم مسیحیت میتواند کمک زیادی نماید. کتابهایی راجع به علم و دین و نزاع آنها نوشته شده است و ماجرا بیش از این است که بگوییم علم دینی است و هر آنچه تولید شده از جنس علوم غیر دینی است. ابتدا باید اصل را به رسمیت بشناسیم و بعد نزاع و رابطه آنها را بررسی کنیم.
در سوره طارق میخوانیم «خلق من ماء دافق یخرج من بین الصلب و الترائب»؛ انسان از آب جهندهای خلق میشود که از فضای بین سینه و استخوانهای پشت تولید میشود. در پرتو دستاوردهای علوم تجربی جدید میدانیم که اسپرم از جایی تولید میشود که با پشت فرد نسبتی ندارد. از غدد حول مثانه شکل گرفته و در بخش تحتانی بدن است که در مناسبتهای جنسی، سلول جنسی نر و سلول جنسی ماده با یکدیگر مخلوط میگردند. اگر این گزاره علمی موجهی در حوزه علوم تجربی باشد، باید تصویرمان را از دیانت و انتظارمان از حدود و ثغور متن مقدس و فهم آیات را تغییر دهیم. در آن هنگام شخص میتواند بگوید که قرآن در اینجا در مقام تقریر جزئیات علمی نیست. زبان قرآن، زبان علمی نیست. قرار نیست قرآن کتابی باشد درخور عالمان و توضیح کوچکترین و پیچیدهترین مراحل تکون جنین آدمی. قرآن کتابی برای هدایت است؛ با زبانی متعارف و نه زبان فلسفی و علمی.
زمانی این کند و کاوها به نتیجه میرسد که دستاوردهای علوم تجربی را جدی بگیریم و اگر این اتفاق افتاد، در پی نسبتسنجی علم و دین برخواهیم آمد. شرط اول قدم آن است که صورت مسئله جدی گرفته شده و تعامل میان فرآوردههای علوم تجربی جدید و آنچه موسوم به معرفت دینی است و فهم ما از دیانت لحاظ شود. اینگونه رابطه را بهتر میتوان تنظیم کرد. البته چنانچه تأکید کردم باید از تجربه مغربزمین استفاده بهینه کرده و درس فروان گرفت.
آیا مطرح کردن عقلانیت دینی به دلیل موجه ساختن ایمان و معرفت دینی شکل گرفته است؟
ممکن است چنین باشد. در اینجا مایلم که نکتهای را عرض کنم. ما در جهان جدید کسانی را داریم که ایمانگرا و فدئیست هستند. این افراد به فرآوردههای عقلانی چندان وقعی نمینهند و معتقدند که انسان باید دین و ایمان خود را در جهان کنونی حفظ نماید. کسی چون کِگور نیز در همین مسیر بود. آنها معتقدند اگر نزاعی میان عقل و ایمان است، من هرآنچه خردستیزتر باشد را متعلَق آگاهی و ایمان قرار میدهم. این یک تلقی از عقلانیت است. عرفای ما هم با عقل (به معنای عقل استدلالی) چندان بر سر مهر نبودند. به قول مولانا «عقل قربان کن به پیش مصطفی». آنها نوعی «ایمانورزی شورمندانه» را توضیح داده و بر صدر مینشاندند. نکتهای که میخواهم بگویم این است: در سنت اسلامی کسانی مثل معتزله و فیلسوفان و متکلمان را داریم که تنور عقلانیت را به معنای سوم و چهارمی که طرح کردم، گرم میکردند. ما میتوانیم ایمانگرا نباشیم. در دل سنت اسلامی هم کسانی بودند که در این مسیر، حرکت کردهاند. میتوانیم رابطه عقل و دین و یا رابطه علم و دین را نسبتسنجی کنیم و لزوماً ایمانگرا نباشیم. در مغربزمین هم اینگونه کسانی بوده و کار را صورتبندی کردهاند.
ما در سنت خود یک طایفه ایمانگرا هم داشتهایم که در صدر آن عرفا قرار داشتند و عقل را طفیلیِ عشق میپنداشتند. در عین حال طایفه متکلمان و فلاسفه را داریم که از عقلانیت دینی به معنای سوم و چهارم یاد کردهاند. من فکر میکنم در جهان کنونی به شرطی به نتیجه میرسیم که معنای سوم و چهارم عقل را پررنگ بکنیم. البته ایمان یا دغدغههای وجودی و پرداختن به آن سنخ از نیازهای باطنی و روحی در جای خود همیشه مهم است. هم باید سهم دل را پرداخت و هم سهم عقل را. در بحث نسبتسنجی میان عقل و دین و نزاع علم و دین از سویی دیگر، باید همان معنای سوم و چهارم از اقلام دینی را پر رنگ کرد و بر صدر نشاند.
در انتها مایلم این نکته را توضیح دهم که در روزگار معاصر، طایفه نواندیشان یا روشنفکران دینی کم و بیش بر همین سیاق حرکت کرده و عقلانیت دینی را به همین معنا که گفتم مد نظر قرار داده و دستاوردهای معرفتی جهان جدید را پیش چشم دارند. چنین است که با بازخوانی انتقادی سنت دینی ما که ترکیبی از مؤلفههای مختلف در فقه، کلام، عرفان، فلسفه و تفسیر است، به نتیجه میرسیم. عقلانیت دینی هم بخشی از این پروژه به معنای بازخوانی انتقادی سنت دینی با مدد گرفتن از فرآوردههای معرفتی جهان جدید است. اعم از آنچه در علوم انسانی جدید و آنچه در حوزه علوم تجربی انسانی و غیر انسانی رخ داده است. ملاک نه قدمت یک سخن است و نه بدائت و جدید بودن آن. مهم این است که ما آن را موجه و قابل قبول بیانگاریم. اینکه حرفی دویست سال پیش و یا دو روز پیش زده شده فی نفسه اهمیتی ندارد. به تعبیر جان راولز، کار ما برقراری توازن میان شهودهای معرفتی است که در حوزههای مختلف معرفت به دست میآوریم. البته این کاری است سخت، اما شدنی.
در هر حال دستاوردهای علوم انسانی جدید باید برای ما جدی باشد. اعم از علوم انسانی تجربی و غیرتجربی. بعد با متد «موازنه متأملانه» بکوشیم میان اینها تناسبی برقرار کنیم. نه شرقی و غربی بودن و نه جدید و قدیم بودن فینفسه اهمیت ندارد. این موضوع اگر موجه است، باید نظام معرفتی خود را حول آن تنظیم کنیم. اگر دادهای وارد نظام معرفتی ما شود ممکن است تحولی در درک ما از اخلاق و یا فقه ایجاد نماید. البته این مناسبت، دوسویه است؛ یعنی تأثیر ارگانیک شاخههای مختلف معرفتی روی یکدیگر.
موضعِ مختار معرفتشناسانهای که برای این کند و کاو معرفتی باید مد نظر قرار داد، «مبناگرایی» و «انسجامگرایی» معتدل است؛ اعم از نسبتسنجی میان عقل و دین و علم و دین و دیگر موضوعات پیش رو. تنها در اینصورت به همسویی علم و عقل با دین خواهیم رسید.
ویژه نامه گفتمان الگو – مورخ چهارشنبه 1392/10/18 شماره انتشار 18594
Filed under: Uncategorized | Tagged: چه کسی گفته علم دینی است؟-گفتوگو با دکتر سروش دباغ، یه شب ماه میاد، دکتر سروش دباغ، زبان قرآن، زبان علم، شهروند سبز، علم دینی | Leave a comment »