منطق رفتار پیامبرانه (بهشت با طعم تازیانه ۲)

اما تفسیر باطن‌بینانه‌ی مولاناجلال‌الدین، با آن همه شیرینی و دلنشینی کجا وفتوای فقیهان وحدیث محدّثان کجا که می‌گویند: در سلسله پیامبران، محمّد(ص) تنها پیامبری بود که مأموریت داشت تا مردم را به زور مسلمان کند و آن‌قدر با آنان بجنگد تا به زانوی تسلیم درآیند و لااله‌الاالله بگویند.[۱]

حدیث یادشده را راویان اهل سنت از عبدالله بن عمر و شیعیان از امام علی (ع) آورده اند و جمیعاً بر صحت آن گواهی داده اند. البته محققان در مدلول این حدیث، مناقشه بسیار کرده اند تا آنجا که برخی آن را نقلاً صحیح، و عقلاً ناصحیح و معارض با آیات قرآنی دانسته اند، از جمله آیه‌ای که می گوید: «اگر خدا می خواست همه مردم ایمان می آوردند. آیا تو‌ای محمّد می خواهی مردم را به زور مؤمن کنی؟»[۲] و نیز آیه‌ای که از قول شیخ الانبیاء نوح می آورد که با قوم خود می گوید: وقتی شما ایمان را نمی خواهید، من چگونه اجبارتان کنم؟[۳]

جمع دیگر نیز با جدا کردن ایمان از اسلام، سخن پیامبر را ناظر به اسلام دانسته اند که همان تسلیم به قوانین اجتماعی اسلامی است، نه ایمان که امریست باطنی و قلبی. این تفکیک در قرآن هم به صراحت آمده است که: «اعراب می گویند ایمان آوردیم. بگو نه، ایمان نیاورده اید. بگویید اسلام آوردیم چون هنوز ایمان در دل شما درنیامده است».[۴]

قوم دیگر در واژه «قتال» مداقّه کرده اند و گفته اند قتال غیر از قتل است و پیامبر کسی را نمی کشت تا اسلام آورد، بلکه آن را که به قتال (پیکار) برمی خاست، بر جای خود می نشاند.گفته اند مشی نظامی‌سیاسی پیامبر دست کم تا نزول سوره برائت و سال نهم هجرت وپس از جنگ تبوک چنین بود.

جمع دیگر با واژه «ناس» درپیچیده اند و گفته اند ناس شامل مسلمین و اهل کتاب نمی شود وفقط مشرکان حجاز را در بر می گیرد وچنانکه موّرخان آورده اند یکی از آخرین وصایای پیامبر در بستر مرگ این بود که «مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید». او می خواست که نشانی از چندگانه پرستی در آن دیار نماند و جامعه‌ای نوین با هویتی دینی (اعم از مسلمان و نصاری و یهودی) در آن متمکّن شود و راه و رسم بت پرستی از جهان برافتد.

همچنین محدّثانی چون بخاری و ترمذی و ابن حنبل، با اختلاف عبارات، سخن نغزی را از پیامبر روایت کرده اند که گویی در مکاشفه‌ای مردم را چون پروانه هایی می بیند که به سوی آتش می روند و او مشفقانه می کوشد تا آنان را براند و از آتش دور نگهدارد: «انّی آخذ بحجزکم عن النّار و انتم تتهافتون تهافت الفراش» و به تعبیر مولانا:

راست می فرمود آن بحر کرم

بر شما من از شما مشفق ترم

مـن نشـسته بـر کـنـار آتـشـی

با فروغ و شعله ی بس ناخوشی

همچو پروانه شمـا آن سو دوان

هر دو دست من شده پروانه ران[۵]

سوم: زنجیر و قتال و آتش نشانی و پروانه رانی را آزمودیم که خبر از جنگ‌های سخت و نرم پیامبرانه با کفر و فساد می داد، اما نه چنانکه حاکمان ما بپسندند یا به کارشان آید. در هیچکدام بهشت با طعم تازیانه نبود. قصه زنجیر، طنزی لطیف و ذوق ورزانه بود و قصه پروانه و آتش، مکاشفه‌ای مشفقانه. می ماند قتال که آن هم نه بر سر ایمان که برای اسلام بود (تسلیم در مقابل قدرت نوپا و نوآیین)، و معنایش این بود که مشرکان یا در کنار مسلمانان بمانند و همچون آنان «رعیّت» حاکم مسلمین شوند و به شروط آن وفا کنند یا بگریزند و وطنی دیگر اختیار کنند وگرنه بازی با جان خود خواهند کرد. قدرت نوپا در بسط آیین خویش، مخالفان عقیدتی و هویتی را برنمی تافت و آنان را چون مانعی از پیش پا برمی داشت.

تا اینجا بر وفق مشرب جمهور سخن گفتم و منطق رفتار پیامبر را به دست دادم. اما هنوز در نیمه راهیم! بر نکات پیشین، دو نکته فربه دیگر را باید افزود:

نخست آنکه ما امروز در دوران ملّت ـ دولت (nation- state) به سر می بریم که به تقریب عمری دویست ساله دارد ، کشورها «صاحب» دارند و مردم «شهروند» حساب می شوند (نه رعیّت)، و تجاوز به خاک دیگران ممنوع و محکوم است، و شهروندان یک کشور هویتی جز هویت ملّی ندارند که جامع هویت‌های دیگرست و… اما عصر پیامبر اسلام عصر دولت ـ ملّت نبود. مفاهیم «ملّت» و «شهروند» و حقوق سیاسی، هنوز از رحم تاریخ نزاده بودند و کندن از خاک «دیگران» و افزودن به خطّه حکمرانی خویش، هیچ منع عقلی و شرعی و حقوقی و بین المللی! نداشت، بلکه عرف جهان وزمانه بود وهویت‌ها برحسب دین و قبیله تعریف می شدند. مرزهای خاکی معین وگذرنامه برای عبور از مرزها ،وجود خارجی نداشت و با قبض و بسط فتوحات سلطان مرزهای لرزان «مملکت» دچار دگرگونی می شد. جنگ میان ادیان، چون جنگ میان قبائل و ممالک، امری معهود و متعارف بود. در چنین عهد و عصری، مسلمانان به صاحبان هویت‌های دیگر ندا می دادند که یا هویت و تابعیّت خود را نو کنید (باطناً یا ظاهراً) و «به عضویت کامل امّت» ما درآیید یا چون پناهندگان و تبعه دیگر ممالک، با حقوق و تکالیفی کمتر بمانید و زندگی کنید، یا راه سفر پیش گیرید و به جایی بروید که پذیرای هویت شما باشند، یاامان نامه موقت بگیرید و یا آماده قتال باشید. اگر نیک بنگریم جز نکته واپسین (قتال) که تبیین می طلبد، شقوق دیگر فرق چندانی با رفتار دول معاصر در عصر شهروندی و حقوق بین الملل ندارند. فی المثل کسانی که ملّیت آمریکایی دارند (به صرف زاده شدن غیر اختیاری در این خاک) از حقوق کامل شهروندی برخوردارند و آنها که با شرایطی و ضوابطی از بیرون می آیند، حقوق ناقصی دارند (حق کار، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، حق بیمه رایگان و … ندارند) تا واجد تابعیت کامل شوند و در همه حال باید تابع قوانین کشور باشند و در غیر این صورت، یا به آمریکا راه نمی یابند یا به منزله مهاجر و مسافر غیرقانونی اخراج خواهند شد. بر همین قیاس، مسلمانان شهروندان اصلی امّت اسلامی محسوب می شوند (هویت در اینجا با دین تعریف می شود) و از حقوق کامل عضویت بهره مندند و واجدان هویت‌های دینی دیگر، همین که شهادتین بگویند و مسلمان شوند از همه حقوق عضویت برخوردار خواهند بود، وگر نه، فاقد پاره‌ای از حقوق و تکالیف خواهند ماند (اهل کتاب ذمّی، حق والی شدن و تکلیف سربازی ندارند). بی‌دین‌ها و بی‌هویت‌ها هم از این مجموعه اخراج خواهند شد (یا به اختیار یا به قتال).

تفاوت در اینجاست که امروزه و در دوران هویت‌های ملی «مهاجران وساکنان غیرقانونی» اخراج خواهند شد و از دم تیغ نخواهند گذشت ولی مشرکان که همان غیر قانونی‌ها در دوران هویت‌های دینی باشند، مطابق فقه کلاسیک اسلامی، در صورت ماندن اعدام خواهند شد.

***

فقه امروزین مسلمانان ، به دلیل نادیده گرفتن پدیده دولت ـ ملّت، سخت ناکارآمد شده است و فقیهان که از تفطّن بدان و از اجتهاد در باره آن غافل مانده اند، به احکام و فتاوای نامعقول زبان گشوده اند. بسیاری از احکام جزایی ـ سیاسی فقه کلاسیک، منوط و مشروط به وجود امّت اسلامی است که هویتی دینی و فرامرزی دارد و همین که این هویت، مخدوش و مغلوب هویت دیگری شود (چون هویت ملّی) همه آن احکام باید دگرگون شوند. آیا عجیب نیست که ایران امروز (به صفت یک هویت ملّی و نه یک هویت دینی) رهبر «ایرانی» خود را برمی گزیند، آن گاه این رهبر، ولیِّ امرِ مسلمین خوانده می شود؟ صفتی که فقط در امّت بی‌مرز، معقولیت و موضوعیت دارد(که البته غیر از مقبولیت و مشروعیت است). فقیهی چون مکارم شیرازی، فتوای جهاد علیه داعش در بیرون از مرز ایران می دهد؛ فقیه دیگری چون فاضل لنکرانی، حکم ارتداد و قتل یک شهروند آذربایجانی را صادر می کند؛ فقیه دیگری چون آیت الله خمینی، سلمان رشدیِ هندی ـ انگلیسی را به سبب سبّ نبیّ، مهدورالدّم اعلام می کند؛ پادشاه مراکش خود را امیرالمؤمنین می خواند؛ ابوبکر بغدادی مدّعی خلافت اسلامی می شود( داعش). قانون مدنی ایران، خونبهای مسلمانان و نامسلمانان را همچنان نابرابر می داند، و حتی سنّیان را شایسته حکومت بر ایران نمی شمارد و بسی امثال آن، غافل از اینکه این احکام فقط در زمینه‌ای به نام امّت قابل فهم و تطبیق اند و در دولت ـ ملّت مدرن که شهروندان نه بر اساس هویت دینی، بل بر اساس هویت ملّی ـ کشوری تعریف می شوند، این نابرابری‌ها بی‌معنا می نمایند و لذا فرو نهاده می شوند، تا نابرابری‌های دیگری ــ که منوط به ملّیت و مهاجرت و امثال آن است ــ به جای آنها بنشیند.

پیامبر اسلام، امّتی و هویتی بی‌مرز و ملّت ساخت و سپس فقهی و سیاستی متناسب با آن شکل گرفت. اما امروز که امّت و دارالاسلام، مصداقا منقرض شده اند و کشورهای اسلامی مختلف و متخالف سر برآورده اند و هریک “منافع ملّی” ویژه دارند، احکام امّت مدار هم بلاموضوع می شوند و به جای آنها احکام ملّت مدار می نشیند که از جمله آنها تساوی همه ایرانیان( یا همه مصریان ..اعم از مسلمان و نامسلمان) است در جمیع شؤون و حقوق، و نابرابری ایرانیان و غیرایرانیان است درپاره‌ای از شؤون. اینها همه به این معناست که اخراج مشرکان(غیر معاهَد وغیر مستجیر) از کشورهای اسلامی، چه به جبر چه به قتال، دیگر موضوعیت و معقولیت ندارد و از جنس احکام منسوخ امّت مدارانه است.همچنین است خوراندن طعام بهشت با طعم تازیانه .

اما نکته دوم. خاتمیّت پیامبر اسلام، نه فقط به معنای ختم وحی پیامبرانه، بل بمعنای ختم روش‌های ویژه پیامبرانه هم هست. پیامبران خصلت‌ها و مسئولیت‌های بزرگ و ویژه و لذا اختیارات بزرگ و ویژه هم دارند. بسط ید پیامبران در جان و مال مردم، فقط در خور آنها و لازمه منصب و مقام آنان است. آن که با مأموریتی الهی می آید تا سخت رویانه و قهرمانانه هنجار شکنی ونقش آفرینی کند و امّتی و هویتی نوین بسازد، لاجرم امتیازات و اختیارات فرا ـ عرفی و برتر از مدح و ذمّ قوم دارد و بکشف مصالح پوشیده تاریخی وانسانی توانا وبیناست اما همین که کار او به سامان و عمر او به پایان رسد، آن امتیازات هم که از اصل غیرموروثی بوده اند، با رحلت پیامبر فرو می میرند و نصیب جانشینانش نمی شوند.

فرض کنیم که قتال بامشرکان برای اسلام آوردن و حتی با زنجیر بردنشان به بهشت شیوه ویژه پیامبر اسلام بوده است (فرضی که به هیچ وجه مسلّم نیست و چنانکه آوردیم با نصوص قرآنی سازگاری ندارد. به علاوه در باب احادیث منسوب به نبیّ مکرّم اسلام ،چندان تردیدهای نقلی و تاریخی وجود دارد که بهتر است همیشه از این قاعده پیروی کنیم که: آن احادیث همه نامعتبرند مگر خلاف آن ثابت شود)، باز هم منطقاً نمی توان نتیجه گرفت که آن شیوه‌ها امروز هم شایسته و از دیگران هم پسندیده است. جهاد ابتدایی و نسخ قرآن ازین جمله اند که خاصّ عصر نبوّت اند وتکرار شدنی نیستند.

مؤسس وپیشوای یک مکتب را با رهبران بعدی نباید قیاس کرد. جانشینان فقط از اختیارات عامّ او بهره مندند، نه از اختیارات خاصّ او. عبارت روایت یادشده هم بر این اختیار ویژه دلالت دارد که: «به من مأموریت داده اند تا با مردم برای مسلمان شدن و شهادتین گفتن قتال کنم…».

***

حدّ خود را نشناختن و به گزاف تکیه برجای بزرگان زدن و ردای پیامبران پوشیدن و پس از ختم نبوّت دیگر بار دست طمع در نبوّت زدن و در عین نقصان مدّعی کمال شدن و رعیّت بودن و سلطانی کردن و پر نارُسته پریدن و برتر از سلطان فرس راندن و به زنجیر و زوبین، خلقان را به جنّت بردن، شرط دیانت و متابعت وعقلانیت و مدرنیت نیست.

تو رعیت باش چون سلطان نه ای

خود مران چون مرد کشتیبان نه ای[۶]

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گرچه ماند در نوشتن شیر و شیر[۷]

مرغ پر نارسته چون پرّان شود

لقمه ی هر گربه ی درّان شود[۸]

عبدالکریم سروش

رمضان المبارک ۱۴۳۵ ـ تیرماه ۱۳۹۳

___________________________________________

[۱] . أمِرتُ أن أقاتِل الناسُ حتى يَشهَدوا (یقولوا) أن لاإله إلاالله (حدیث نبوی).

[۲] . وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَن فىِ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَ فَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتىَ‏ يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ (یونس، ۹۹).

[۳] . قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (هود، ۲۸).

[۴] . قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (الحجرات، ۱۴).

[۵] . مولاناجلال‌الدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات ۲۸۵۹ – ۲۸۶۱.

[۶] . همان، دفتر دوم، بیت ۳۴۶۳.

[۷] . همان، دفتر اول، بیت ۲۶۳.

[۸] . همان، دفتر اول، بیت ۵۸۶.

——————————————————–

مقالات:

بهشت با طعم تازیانه 1

باد بی نیازی خداوند است که می وزد؟

سخنرانی ها:

مقدّمه ای بر حیات فکری مرتضی مطهّری

به نام شرم 1

به نام شرم 2

غربزدگی در ترازو

قدر و عبادت