غدير خم به روايت امام موسي صدر

بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب العالمين. والصلوة والسلام علي سيدنا محمد وعلي الأنبياء المرسلين وسلام الله علي أوليائهم وأصحابهم الطيبين.
اي سرور من اي ابا الحسن، پوزش مي‏خواهم و جاي شگفتي نيست. عذر مي‏‏خواهم در حالي که نظريه‏ها و آرا و اندیشه‌ها هنگام سخن گفتن دربارة شما مضطرب می‌شود. من دربارة علي چه بگويم؟ رفيق او، خليفه عمر بن خطاب دربارة او گفته است: «اي ابا الحسن! اگر درياها مرکب باشد و درختان جنگل‌ها قلم و انسان‏ها نويسنده و جنيان حسابگر، نمي‏توانند فضايل تو را به شماره درآورند.»
خليفه ابوبکر نيز بسيار به سيماي علي نگاه مي‏کرد. وقتي از او دربارة آن پرسيدند، گفت: از رسول خدا شنيدم که «النظر في وجه عليّ عبادة؛ نگاه به چهرة علي عبادت است.»
اگر بخواهيم دربارة اين مرد سخن بگوييم تنها مي‏توانيم از درياي فضل او به اندازة جرعه‌ای برگيريم. ولي مناسبت امشب يعني شب عيد غدير بحث ما را به همين موضوع اختصاص مي‏دهد. تلاش مي‏کنم دربارة اين موضوع توضيحاتي بدهم و اسناد آن را ذکر کنم و معاني آن (حديث غدير) را به طور کوتاه تفسير کنم.

واقعة غدير هنگام بازگشت پيامبر از حجة الوداع در اواسط سال دهم هجري رخ داده است، در مکاني به نام جحفه، کنار برکه‏اي به نام خُم. جحفه مکاني بود که راه حجاج از يکديگر جدا مي‏شد و هر گروه به سوي کشور خود مي‏رفتند. همة حجاج در اين منطقه جمع شده بودند. اين واقعه در روز پنج‏شنبه، هجدهم ماه ذي الحجه بوده است و بنا بر نقل برخي از تاريخ‏نويسان بزرگ بيش از صد هزار نفر از مسلمانان همراه پيامبر بودند. در آن روز پيامبر خطبه خواند و فرمود: «خدا را سپاس مي‏گوييم و از او ياري مي‏طلبيم. به او ايمان داريم و بر او توکل مي‏کنيم و از شرّ نفس و اعمال زشت خود به او پناه مي‏بريم. خدايي که هر که را گمراه کند هدايت کننده‌ای نیست و هرکه را هدايت کند، گمراه کننده‌ای. گواهي مي‏دهم که معبودي جز الله نيست و گواهي مي‏دهم که محمد بنده و فرستادة اوست.»
«اي مردم! نزديک است که فراخوانده شوم و من نيز استجابت کنم. من مسئولم و شما نيز مسئوليد. چه مي‏گوييد؟» گفتند: «گواهي مي‏دهيم که تو [پيام خدا را] ابلاغ کردي و خيرخواه بودي و مجاهده کردي. خداوند به تو پاداش نيک دهد.»
پيامبر فرمود: «آيا گواهي نمي‏دهيد که معبودي جز الله نيست و محمد بنده و فرستادة اوست و بهشت او حق است، جهنم او حق است، مرگ حق است و روز رستاخيز به پاخواهد شد و ترديدی در آن نيست و خداوند کساني را که در قبرها هستند برخواهد انگيخت؟» گفتند: «آري، اي رسول خدا.» فرمود: «خدايا گواه باش» سپس فرمود: «پس بنگريد که چگونه پس از من با ثقلين (دو چيز گران‌بها) برخورد مي‏کنيد.» شخصي ندا داد: «ثقلين چيست؟» فرمود: «ثقل بزرگ‌تر کتاب خداست که يک طرف آن به خداوند متصل است و طرف ديگر در دستان شماست، پس به آن چنگ زنيد تا گمراه نشويد. ثقل کوچک‌تر عترت و خاندان من است. و خداوند دقيق و آگاه به من خبر داده است که اين دو هرگز از يکديگر جدا نمي‏شوند تا در نزد حوض بر من وارد شوند و من از خداوند آن را براي آن‌ها درخواست کرده‏ام. پس از آنان پيشي نگيريد که هلاک مي‏شويد و از آنان عقب نمانيد که هلاک مي‏شويد.» سپس دست علي را گرفت و بالا برد، به گونه‏اي که سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همة مردم او را شناختند. فرمود: «اي مردم، چه کسي به مؤمنان از خودشان سزاورتر است؟» گفتند: «خدا و رسول او داناترند.» فرمود: «خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنان هستم و من به آنان از خودشان سزاوارترم. پس هر که من مولاي او هستم، علي مولاي اوست» و اين جمله را سه بار تکرار کرد و در نقل امام احمد بن حنبل در کتاب المسند آمده است که پيامبر چهار بار اين جمله را تکرار کرد. سپس فرمود: «خدايا هر که او را دوست دارد، دوست خود بدار، هر که او را دشمن دارد دشمن بدار، هر که به او محبت مي‏ورزد مورد مهر و محبت خود قرار ده، و هر که به او کينه مي‏ورزد مورد خشم و غضب خود بگردان. هر که او را ياري کند ياري کن و هر که او را خوار سازد خوار کن و حق را با او – هر کجا باشد- بگردان. کساني که حاضرند اين خبر را به آنان که غايب‌اند برسانند.» و پيش از آنکه مردم پراکنده شوند اين آيه نازل شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاسْلاَمَ دِينًا» (1) پس پيامبر فرمود: «خدا را بزرگ مي‏شماريم به خاطر کامل کردن دين و تمام گرداندن نعمت و خوشنودي پروردگار.»
من اين واقعه را از يکي از کتاب‏هاي معتبر، يعني المسند امام احمد بن حنبل نقل کردم. در مورد سند حديث نيز به طور کوتاه توضيحاتي مي‏دهم:
واقعة غدير را بيست و چهار نفر از تاريخ‏نويسان بزرگ از جمله ابن قتيبه، طبري، بلاذري، ابن عساکر، ابن اثير، ابن خلدون، ابن خلکان، عسقلاني و سيوفي حکايت کرده‏اند. از محدثان نيز بيست و هفت نفر از جمله: امام شافعي، امام احمد بن حنبل، ابن ماجه، ترمذي، نسائي، حاکم، عسقلاني و صاحب کنز العمال، اين حديث را نقل کرده‏اند. از متفکران بزرگ نيز يازده نفر همچون طبري، ثعالبي، قرطبي، نيشابوري، فخر رازي، آلوسي و سيوطي به اين واقعه پرداخته‏اند. از متکلمان يازده نفر به اين ماجرا اشاره کرده‏اند، از جمله: باقلاني، جرجاني، بیضاوي، تفتازاني و کوشي. در بين بزرگان اهل لغت نيز ابن دريد در الجوهرة، ابن اثير در النهاية، حموي در معجم البلدان و … اين واقعه را ذکر کرده‏اند.
اما راويان اين حديث عبارت‌اند از: صد و شش نفر از اصحاب، از جمله دو خليفة اول ابوبکر و عمر و همچنين عايشه و حضرت فاطمه و ابوهريره؛ هشتاد و چهار نفر از تابعان؛ پنجاه و شش نفر از علماي قرن دوم؛ نود و دو نفر از علماي قرن سوم؛ چهل و سه نفر از علماي قرن چهارم؛ بيست و سه نفر از علماي قرن پنجم؛ بيست نفر از علماي قرن ششم؛ بيست نفر از علماي قرن هفتم؛ هيجده نفر از علماي قرن هشتم؛ پانزده نفر از علماي قرن نهم؛ چهارده نفر از علماي قرن دهم؛ يازده نفر از علماي قرن يازدهم؛ دوازده نفر از علماي قرن دوازدهم؛ يازده نفر از علماي قرن سيزدهم و هشت نفر از علماي قرن چهاردهم که اين حديث را با جزئيات آن نقل کرده‏اند و از اين رو جايي براي خدشه در صحت سند وجود ندارد.
کساني که دربارة اين حديث کتاب تأليف کرده‏اند، بيست و هشت نفرند، از جمله: طبري، انباري، شيباني، دارقطني، کراجکي، حامد حسين هندي، سيد عبدالحسين شرف الدين و علامه اميني در عصر حاضر. برخي نيز از جمله فخر رازي گفته‏اند اين حديث متواتر است.
اين خلاصه‏اي بود از سند حديث غدير و روايان آن که برای یادآوری براي برادران برشمردم.
اما براي تفسير ماجراي غدير و توضيح معناي ولايت که پيامبر در اين روز بر آن تأکيد کرد، بايد مقدمه‏اي بيان کنم.
برادران! مسئلة دين با مسئلة آموزش متفاوت است، تبليغ دين از جنس آموزش نيست تا پيامبر بخواهد دين را به ملت و قوم خود آموزش دهد. بلکه دين به معناي تربيت مردم است. دين يعني تغيير رويکرد مردم، تغيير ايمان آنان، تغيير ذهنیت آنان و تغيير عادت‏ها و آداب و رسومشان و به عبارتي کوتاه، دين يعني تلاش براي از نو ساختن انسان.
انسان عصر جاهليت از نظر افکار، عقايد، ايمان، عادت‏ها و کارها با انساني که محمد (ص) مي‏خواست بسازد تفاوت داشت. از اين رو پيامبر براي آنکه بتواند اين انسان را دگرگون کند و از نو بسازد، کوشيد تا او را تربيت کند. از اين رو در زندگي هيچ پيامبري نمي‏بينيم که روزي به مسجد بيايد و کتاب خود را براي مردم بخواند و بگويد: اين واجب است، اين حرام است، اين مستحب است، اين جايز است، اين جايز نيست. هرگز چنين روشي وجود ندارد. بلکه مي‏کوشد تا مردم را تربيت کند. براي نمونه اسلام خمر را حرام مي‏داند ولي آن را يکباره و در يک لحظه حرام اعلام نکرد. مي‏توانست اين حرمت را در يک لحظه اعلام کند ولي از آنجا که شرابخواري براي مردم عادت شده بود، جلوگيري از آن کساني را که به آن معتاد شده بودند دچار مشکل مي‏کرد. براي آنکه مردم بتوانند اين عادت را ترک کنند بايد راهنمايي و تربيت می‌شدند. از اين رو مي‏بينيم اسلام خمر را در مکه حرام نکرد. پس از هجرت پيامبر به مدينه نيز تا دو سال حرمت خمر اعلام نشد. آن را مباح نشمرد ولي حکم حرمت آن نیز اعلام نشد تا اينکه حادثه‏اي رخ داد. خلاصة آن حادثه اين است که برخي از بزرگان صحابه در خانه عتبان بن مالک بودند و شراب خوردند و مست شدند، در آن حال درگيري شديدي ميان آنان به وجود آمد. از آنجا که اين درگيري ميان رؤساي قبايل بود، افراد هر قبيله به سرعت براي طرفداري و حمايت از رئيس خود جمع شدند و بدين ترتيب زمينه براي يک فتنة فراهم شد، در حالي که پايه‏هاي امت اسلام هنوز ضعيف بود. از اين رو مردم از اين واقعه که نزديک بود فتنه اوس و خزرجي و درگيري‏هاي قبيله‏اي را زنده کند بسيار ناراحت شدند. اين حادثه کيان اسلام را تهديد کرد و به همين خاطر باعث ناراحتي و نارضايتي شد و همه نيز مي‏دانستند که منشأ اين درگيري مستي و شرابخواري بود. از اين رو دل‌ها آمادة قبول حکم شراب شد و نخستين آيه براي تحريم خمر نازل شد: «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ» (2) اين آيه تنها بيانگر سرزنش و نکوهش خداوند بود و مردم تا يک ماه، دو ماه، يا بيشتر دربارة حکم خمر سؤال مي‏کردند. در مرحله دوم اين آيه نازل شد: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا» (3)
سپس حادثة ديگري رخ داد: يکي از اصحاب در حال مستي امام جماعت شد و در نماز سورة کافرون را خواند. در اين سوره آمده است: «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.»ولي او «لا» را حذف کرد و اين گونه خواند: «أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (4) يعني من آنچه را مي‏پرستيد مي‏‏پرستم و شما نيز آنچه را من مي‏‏پرستم مي‏پرستيد. در پي اين واقعه نيز ناراحتي شديدي پيش آمد و سومين آيه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» (5) اين آيه مردم را از نوشيدن شراب پيش از نماز نهي مي‏کند؛ يعني پنج بار در روز. تا اينکه در سال ششم هجري آية تحريم نازل شد: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالانصَابُ وَالازْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (6)

و بدين ترتيب مي‏بينيم هر حکمي در اسلام به تدريج مطرح مي‏شود تا مردم را قانع سازد و دل‌ها را تربيت کند. اين شيوه در سرتاسر دعوت پيامبر به چشم مي‏خورد و به همين خاطر بود که قرآن در طول بيست و سه سال به تدريج نازل گرديد.
اين مقدمه ثابت مي‏کند که پيامبر(ص) به فرمان خداوند مي‏کوشيد مردم را تربيت کند و آنان را بسازد و باورها و فرهنگ‏ و اخلاق و کارهايشان را اصلاح کند. براي رسيدن به اين هدف بايد جامعه‏اي سالم و صالح به وجود آورد، زيرا انسان از جامعة خود تأثير مي‏گيرد. اگر جامعة قبيله‌ای جاهليت نمي‏توانست انسان بسازد، پيامبر کوشيد جامعه‏اي صالح پديد آورد و براي خلق چنين جامعه‏اي کوشيد تا حکومت را به دست گيرد و در مدينه توانست حاکم جامعة اسلامي شود. قرآن نيز اين سلطه و فرمانروايي را به پيامبر عطا کرد: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (7) اين سلطه غير از سلطة رسالت است، چون سلطة رسالت در جهت تبليغ احکام است.
سلطة دوم ولايت است، يعني سلطه در تربيت و سازماندهي و تأديب مردم و تشکيل جامعه به گونه‏اي که ارادة حاکم بر ارادة مردم غلبه داشته باشد.
اين ولايت به پيامبر داده شد تا بتواند مردم را تأديب و تربيت کند و آنان را از نو بسازد. اين ولايت و سلطة پيامبر نه سال و نيم طول کشيد و شکي نيست که اين مدت براي تربيت کامل مردم کافي نيست، زيرا انسان همان‌گونه که مي‏دانيد موجود پيچيده‏اي است و باورها، عادات، رفتارها، اعمال، اخلاق، روحيات و گرايش‏هاي گوناگوني دارد و اصلاح او نيازمند زمان درازي است.
اينجاست که معناي اقدام پيامبر در انتقال اين ولايت به علي(ع) روشن مي‏َشود. پيامبر از مردم پرسيد: «آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟» گفتند: «آري،» فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ هر که من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست.» يعني او رهبر است و بايد از او اطاعت کنيد. او کسي است که به ساختن انسان‌ها و جامعه مي‏پردازد و بناي امت را تمام مي‏کند. اين همان مسئوليت مهم و بزرگي است که در روز غدير به امام علي واگذار شد.
در اينجا سؤالي پيش مي‏آيد: چرا اين مقام و سلطه به علي واگذار شد نه به غير او؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد دربارة شخصيت امام علي بحث کنيم. مي‏دانيد که در يکي از سال‌ها در مکه قحطي آمد و زندگي بسيار دشوار شد. ابوطالب که پيرمردي بزرگوار و ارجمند بود از نظر مالي تنگدست بود. از اين رو خويشان و برادرانش نزد او آمدند و هر يک از آن‌ها سرپرستي يکي از پسران او را به عهده گرفتند تا از اين راه به او در ادارة امور زندگي‏اش کمک کنند. مثلاً عباس، پسر بزرگ‌تر او طالب را با خود برد و پيامبر پسر کوچک‌تر او يعني علي را. در آن هنگام علي شش سال داشت.
بنابراين علي در سن شش ‏سالگي وارد خانة محمد شد و اين امر دو سال پيش از بعثت پيامبر بود. مي‏دانيد که سن شش‏سالگي سرآغاز تربيت اساسي کودک است و پيش از آن بايد پاية تربيت کودک شکل گرفته باشد. علي در اين سن که آغاز دريافت تربيت صحيح است وارد خانة پيامبر شد. بي‏گمان پيامبر پيش از بعثت نيز مردي عادي نبود. اين‌گونه نبود که تا شب بعثت مانند ديگر انسان‏ها بوده باشد و يکباره پيامبر شده باشد. پيامبر پيش از رسيدن به نبوت نيز روزهايي را به تفکر و عبادت و رياضت مي‏پرداخت و حتي پيش از 25 سالگي به غار حرا مي‏رفت و عبادت مي‏کرد و به وضع امت خود مي‏انديشيد و مي‏کوشيد نفس خود را صفا دهد و وقتي صفاي نفس او به اوج رسيد، وحي بر او نازل گرديد.
بنابراين پيش از نزول وحي نيز خانة پيامبر خانة عبادت و تفکر و رياضت‏هاي روحي بود. بي‏گمان اين نوع عبادت‏ها بر فضاي خانه اثر مي‏گذاشت و علي در اين خانه زندگي مي‏کرد.
محمد به پيامبري مبعوث شد و علي اسلام آورد و شب و روز، در جنگ و صلح، در خانه و سفر، در سختي و گشايش همراه پيامبر بود، با پيامبر زندگي کرد و علوم و احکام فراواني از ايشان آموخت و مقام او به آنجا رسيد که پيامبر دربارة او فرمود: «أنا مَديَنة العِلِمِ وَ عَلِيّ بابُها» من شهر علمم و علي دروازه آن است.» اين مقام عظيمي است که تأثيرپذيري و فراگيري امام علي از پيامبر را مي‏رساند. شخصيت امام علي شبيه شخصيت پيامبر بود و بي‏ترديد اين شاگرد امين مي‏کوشيد همواره در رکاب پيامبر باشد. خود ايشان فرموده است: «کُنتُ مِن رَسُولِ اللهِ کَالفَصيلِ مِن اُمِهِّ؛ من نسبت به رسول خدا همچون بچه شتر نسبت به مادرش بودم.» همواره پاي خود را جاي پاي پيامبر مي‏گذاشت و مي‏کوشيد مثل پيامبر زندگي کند و به تمام معنا شاگردي واقعي و امانتدار باشد. اگر به زندگي علي بنگريم تشابه‏هاي فراواني با زندگي پيامبر مي‏يابيم. براي نمونه هنگامي که پيامبر ميان مهاجران و انصار پيوند برادري برقرار کرد، خودش با علي پيمان برادري بست. عمر او مانند عمر پيامبر 63 سال بود. پيامبر در حديثي فرموده‏اند: «عَليّ مِنّي وَ أَنا مِنهُ؛ علي از من است و من از اويم.» در حديثي ديگر آمده است: «أنا وَ عَلِيّ مِن شَجَرة واحِدَة؛ من و علي ازيک درخت هستيم.»
تشابه اين دو در اخلاق و کردار را به روشني مي‏توان دريافت؛ مثلاً در زمينة عدالت مي‏بينيم پيامبر(ص) در آخرين روز عمر خود به مسجد مي‏آيد و به منبر مي‏رود و مي‏گويد اي مردم هر کس من به پشت او تازيانه‏اي زده‏ام اين پشت من است [بيايد و قصاص کند]. هر کس من از او مالي گرفته‏ام بيايد و آن را از مال من برگيرد و هيچ يک از شما از اينکه [در اثر قصاص کردن] مورد کينه دشمني قرار گيرد نهراسد، زيرا چنين برخوردي در خور من نيست.» مردي برخاست و گفت : «اي رسول خدا، من بر شما حقي دارم، در روز احد که چوبي در دست داشتيد و مردم را براي جنگ به صف مي‏کرديد، ضربه‏اي به شکم من زديد. مي‏خواهم انتقام آن را بگيرم. پيامبر فرمود: نزديک بيا اي مرد. وقتي آن مرد نزديک شد، گفت: اي رسول خدا هنگامي که آن ضربه را به شکم من زديد لباسي بر تن نداشتم و شکمم عريان بود، پيراهن خود را بالا بزنيد تا شما را همان گونه که به من ضربه زده بوديد قصاص کنم. وقتي پيامبر پيراهن خود را بالا زد آن مرد خود را بر روي دو پاي پيامبر انداخت و آن‌ها را بوسيد و عذرخواهي کرد و گفت: اي رسول خدا دوست داشتم براي همة کساني که اين صحنه را مي‏ّبينند و مي‏شنوند ثابت کنم که شما به آنچه مي‏گوييد عمل مي‏کنيد و با آن زندگي مي‏کنيد و از روي ريا و خودنمايي نيست، بلکه براي حق‏طلبي و حق‏خواهي است.

اين عدالت شگفت‏انگيزي را که در زندگي پيامبر مي‏بينيم در سخنان علي نيز مي‏شنويم. علي(ع) فرموده است: «وَ اللهِ لَأَن أبيتَ عَلَي حَسَکِ السَّعدانِ مُسَهَّداً وَ اُجَرَّ فيِ الأغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُ اِلَيَّ مِن أن الَقي اللهَ [وَ رَسولَهُ] يَومَ القِيامَةِ ظالِماً لِبعَضِ حُقوقِ العبادِ أو غاصِباً لشَيء مِن الحُطام؛ به خدا اگر شب را بر روي خارهاي گياه سعدان (خار شتر) بيدار مانم و در طوق‏هاي آهنين از اين سو به آن سويم کشند، خوش‌تر دارم تا در روز رستاخيز بر خدا و رسول درآيم و بر يکي از بندگان ستمکار باشم يا اندک چيزي گرفته باشم.»
در شجاعت و دلاوري نيز شباهت فراواني ميان علي و پيامبر وجود دارد. خيلي‏ها از شجاعت علي بسيار مي‏دانند و اين سخن او را شنيده‏اند که «لا أبُالي ان وقعتُ عَلَي الموَتِ أو وَقَعَ المَوتُ عَلَيَّ؛ باکي ندارم که من به کام مرگ درافتم يا مرگ مرا در کام خود کشد.» ولي بايد اين سخن امام را شنيد که «کنا اذا اشتد البأس و حمي الوطيس نلوذ برسول الله؛ هر گاه سختي‏ها شدت مي‏ِیافت و جنگ بالا مي‏گرفت، به رسول خدا پناه مي‏برديم.»
در اخلاق و بخشندگي مي‏بينيم مقام او همانند مقام پيامبر است و شباهت ميان زندگي آنها واضح است.
دربارة شجاعت امام داستان جالبي را برايتان نقل مي‏کنم. در جنگ صفين که جنگ ميان امام علي(ع) و معاويه بود، امام، معاويه را به مبارزه طلبيد و فرمود: خودت به جنگ بيا تا مردم در امان باشند. چرا باعث مي‏شوي مردم يکديگر را بکشند. بيا ما بجنگيم و مردم را رها کنيم تا در امان بمانند. در اين وقت عمروبن عاص که حضور داشت به معاويه گفت: او درخواست منصفانه‏اي داده است. معاويه گفت: از زماني که براي من خيرخواهي کرده بودي هيچ‏گاه به من نيرنگ نزده بودي جز امروز.آيا به من مي‏گويي به مبارزه با الحسن بروم در حالي که مي‌‏داني او دلاوري بزرگ است. گويا تو به حکومت بر شام پس از من چشم دوخته‏اي!»
هنگامي که علي، عمرو بن عبدود را کشت، خواهرش بر سر جنازة او آمد و چون فهمید علی قاتل عمرو است، گريه و زاري نکرد، زيرا قبايل عرب بر خود ننگ نمي‏دانستند که يکي از آنان به دست علي کشته شود.
روزي معاويه با عبدالله بن زبير که از دلاورترين دلاوران عرب بود شوخي مي‏کرد. عبدالله بن زبير گفت: «اي معاويه کدام يک ازدلاوري‏هاي مرا انکار مي‏کني؟ من در جنگ رو در روي علي ايستاده‏ام.» و اين بزرگ‌ترين افتخار او به شمار مي‏آمد. معاويه به او گفت: «اگر در برابر او مي‏ايستادي ناگزير تو و پدرت را با دست چپ خود مي‏کشت و دست راست او آزاد بود و دنبال کسي مي‏گشت که او را بکشد.» شجاعت علي نياز به بحث ندارد و او در اين ويژگي همانند پيامبر(ص) بود.
اما درباره سخاوت و بخشندگي او نيز داستان‏هاي فراواني وجود دارد که به داستاني که در سورة انسان آمده است اشاره مي‏کنم:

در اين سوره آمده است: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا؛» (8) محسن بن ابي محسن ظبياني نزد معاويه آمد و به او گفت: «اي معاويه! ازنزد بخيل‏ترين مردم مي‏آيم.» معاويه گفت: «واي بر تو آيا درباره با الحسن مي‏گويي بخيل‏ترين مردم است؟ به خدا سوگند اگر او دو خانه داشته باشد يکي پر از طلا و ديگري پر از کاه، طلاها را پيش از کاه‏ها [در راه خدا] مصرف مي‏کند.» و به همين ترتيب مي‏ّبينيم که اخلاق علي شباهت بسياري به اخلاق پيامبر داشته است. او با پيامبر زندگي مي‏کرد و پیامبر او را تربيت می‌کرد و سرانجام شاگردي همانند استاد شد و تجسم کامل دين شد تا آنجا که قرآن کريم او را نفس پيامبر خوانده است: «وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ» [آل عمران، 61] که همه مفسران به اتفاق آن را درمورد علي (ع) تفسير کرده‏اند. از اين رو بود که پيامبر علي را مکلف ساخت سرپرست و مربي مردم باشد و بر آنان حکومت کند.
در اينجا برخي از سخنان او را که بيانگر شيوة حکمراني و روش او در تربيت مردم است به طور کوتاه ذکر مي‏کنم.» او حاکمي بود که به آنچه فرمان مي‏داد ايمان داشت. تاريخ نويسان دربارة او گفته‏اند: هيچ گاه مردم را از کاري نهي نکرد مگر آنکه خودش پيش از آنان از آن کار دوري کرده بود و هيچ گاه از آنان نمي‏خواست کاري کنند مگر آنکه خود پيش از آنان آن را انجام مي‏داد.» او نخستين کسي بود که قانون را اجرا مي‏کرد. در اینجا باید به عنصر مسئوليت‌‌پذيري توجه کنيم، اينکه صرفاً شخصي حاکم باشد کافي نيست.حاکم کسي است که مسئوليت‏پذير باشد و مسئوليت اداره مردم را بر عهده بگيرد. ايشان فرموده است: «أ أقنع من نفسي بأن يقال اميرالمؤمنين و لا اشارکهم في مکاره الدهر او اکون لهم اسوة في جشوبة العيش فوالله فما خلقت ليشغلني اکل الطيبات کالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقلبها تفترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها؛ آيا بدين بسنده کنم که مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشي‏هاي روزگار شريک آنان نباشم؟ يا در سختي‏هاي زندگي نمونه‏اي برايشان نشوم؟ مرا نيافريده‏اند تا خوردني‏هاي گوارا سرگرمم سازد، چون چارپايي بسته که به علف پردازد يا آنکه واگذارده است و به اين سو و آن سو رود و شکم را از علف‌هاي آن بينبارد و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد.» (9)
در سخني ديگر فرموده است : «و لو شئت لأهتديت الطريق الي مصفّي هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ ولکن هيهات أن يغلبني هواي و يقودني جشعي الي تخير الأطعمة و لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع؛ و اگر مي‏خواستم مي‏دانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم را به کار برم. ليکن هرگز هواي من بر من چيره نخواهد گرديد. و حرص، مرا به گزيدن خوراک‏ها نخواهد کشيد. چه، شايد در حجاز يا يمامه کسي حسرت گرده ناني برد يا هرگز شکمي سير نخورد.» (10)
اين گونه مسئوليت‏پذيري‏هايي که در زندگي امام مشاهده مي‏کنيم، انسان را به شگفتي مي‏آورد، و اعتماد او را به سيرة حاکمان جلب می‌کند. حاکم سخاوتمند کسي است که الگوي ملت خود باشد. چگونه ممکن است يک انسان غذا نخورد؟ مگر نه اين است که خداوند نعمت‏هاي پاکيزه را براي انسان آفريده است؟ چرا، ولي براي انسان‏هاي عادي. حاکم و فرمانروا بايد همچون ضعيف‏ترين زيردستان و افراد تحت حکومت خود زندگي کند. از اين رو امام هنگامي که حکومت را در دست داشت نمي‏پذيرفت که سير بخورد، مبادا که در حجاز يا يمامه کسي باشد که حسرت نان داشته يا سير نخورده باشد. او خود را در برابر مردم مسئول مي‏داند و ميان آنها فرق نمي‏گذارد. ايشان در نامه معروف به فرماندار خود براي مساوات ميان مردم استدلال و دربارة لزوم مراعات حال مردم مي‏گويد: «ان الخلق … اما اخ لک في الدين او نظير لک في الخلق؛ مردم يا برادر ديني تو هستند يا در آفرينش همچون تواند.» يک ملت از هر فرقه و مذهب و آيين که باشند در آفرينش همچون تو هستند و انسان‌اند و خاستگاه و سرآغاز شکل‏گيري جامعه‏ها نيز انسان است. معيار شهروندي انسان بودن است. اگر قرار باشد اعتقادات انسان او را از انسانيت خارج کند، او حق شهروندي ندارد و اگر عقايد انسان او را از انسانيت بيرون نمي‏برد، پس حق شهروندي دارد، زيرا همه در آفرينش همانند يکديگرند.
امام در يکي ديگر از سخنان خود فرموده‏اند: «لايقوم سلطان بسفک دم حرام؛ هيچ حکومتي با ريختن حرام خون قوام نمي‏يابد.» چرا که اين کار موجب ضعف و تزلزل آن مي‏شود و بلکه او را به نابودي مي‏کشاند. فکر نکنيد کسي مي‏تواند با خونريزي پيروز شود و بر مردم غلبه کند. چه بسا خونريزي بتواند يک روز، دو روز، يا مدتي در دل مردم ايجاد ترس و وحشت کند ولي ديري نمي‏پايد که به نابودي آن حکومت مي‏انجامد. يکي از پژوهشگران سخنان امام در روزي که به خلافت مسلمانان انتخاب شد با وصيت‏هاي ايشان در روز شهادت در بستر مرگ مقايسه کرده و نکتة شگفت‏انگيزي را کشف کرده است، او دريافته که وصيت‏هاي امام در روز شهادت با خطبة ايشان در روز آغاز خلافت و فرمانروايي کاملاً مطابقت و همخواني دارد. از اين نکته درمي‏يابيم که اين مرد منصب حکومت را ابزاري براي خدمت و انجام وظيفه مي‏دانسته است و از اين رو سخنانش در روز خلافت و روز شهادت يکسان است. امام در روز شهادت خدا را به خاطر موفقيت در انجام وظيفه شکر مي‏کند و روزي که به خلافت رسيد از خدا خواست او را در انجام وظيفه ياري کند و فرمود: «اگر نبود که با پذيرفتن خلافت بتوانم حقي را به پا دارم يا باطلي را به زير کشم همانا افسار شتر خلافت را بر روي کوهان آن مي‏انداختم و آن را وامي‏گذاشتم.»
در سفارش‏هايي که به فرمانداران خود دارد آنها را از پنهان شدن از مردم بازمي‏دارد و مي‏فرمايد: «الاحتجاب عن الخلق يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الکبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالي بشر لايعرف ما تواري عنه الناس به من الامور؛ و نهان شدن از رعيت واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز دارد. پس کار بزرگ نزد آنان کوچک به شمار آيد و کار کوچک بزرگ نماند، زيبا زشت شود و زشت زيبا، و باطل به لباس حق درآيد. و همانا والي انساني است که آنچه را مردم از او پوشيده دارند، نداند.» (11)
امام با اين جملات خطرهاي پوشيده ماندن از چشم مردم را گوشزد مي‏کند؛ اين يک بيماري خطرناک و فراگير در ميان حاکمان و مردم عادي است. حاکم خود را از مردم پنهان مي‏کند و مي‏بيند با پنهان ماندن حکمراني او آسان‌تر می‌شود. ولي پيامدهاي اين پنهان شدن چيست؟ امام اين پيامدها را به طور روشن توضيح داده‏اند. هنگامي که حاکم از مردم پنهان مي‏شود حقايق و واقعيت‏ها از چشم او پنهان مي‏ماند و مردم احساس مي‏کنند فردي که خود را از آنان مخفي کرده است با آنان تفاوت دارد، زيرا اين حالت نوعي هیبت و هراس در آنان پديد مي‏آورد. وقتي حاکم از امور کشور آگاه نباشد، چاپلوسان نزد او راه مي‏ِيابند و به ستايش او مي‏پردازند و مي‏گويند: حکومت تو صالح و کارآمد است و مردم در آسايش به سر می‌برند و مشکلی ندارند. اما خیرخواهان سختی‌های را که ملت دارند برای حاکم بازگو می‌کنند. وجود چاپلوسان و اطمينان دادن آنها به حاکم و همچنين دور بودن حاکم از مردم سبب مي‏شود که او سخن خيرخواهان و خردمندان را به سختي بپذيرد و به دروغ‏هاي چاپلوسان تمايل نشان دهد و آنان را به خود نزديک کند و خيرخواهان دلسوز را از خود دور کند، زيرا آنها از او انتقاد مي‏کنند و او انتقاد را برنمي‏تابد. ستايش و چرب‏زباني فراوان، حاکم را به اين خيال مي‏اندازد که او واقعاً فرستاده‏اي از جانب خدا و صاحب رسالت، عنصري متمايز از ديگران است که براي نجات ملت آمده است. وقتي اين غرور در او پديد آمد ديگر به هيچ وجه انتقاد را نمي‏پذيرد. چنين حاکمي امور را به دوستانش مي‏سپارد، زيرا معيار حق و باطل براي او ميزان محبت ورزيدن انسان‏ها به او ست، نه شايستگي و توانمندي آنها. کسي که او را دوست داشته باشد، عهده‏دار امور مي‏شود و کسي که او را دوست نداشته باشد از ادارة امور دور نگه داشته مي‏شود. و بدين ترتيب مناصب از دست شايستگان بيرون مي‏آيد و به دست چرب‏زبانان و چاپلوسان مي‏افتد و در نتيجه جامعه ويران مي‏شود.
از سوي ديگر دور بودن مردم از حاکم باعث مي‏شود که آنها کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک بپندارند و در نتيجه دچار سرگرداني شوند: يا به تقديس و پرستش حاکمان روي آورند و ضعيف و خوار مي‏َشوند و انتقاد و دادخواهي را کنار مي‏گذارند و حقيقت را پنهان مي‏کنند که در اين حالت حاکم نمي‏تواند به درستي حکمراني کند؛ و يا از حاکمان کينه به دل مي‏گيرند که خطرناک‏ترين تهديد براي حکومت است. امام علي دربارة عدالت مي‏فرمايد: «و الله لانقذن المظلوم من ظالمه و اقودنّ الظالم بخزامته؛ به خدا سوگند ستمديده را از [چنگ] ستمگر نجات مي‏دهم و مهار ستمگر را در دست مي‏گيرم.» در جاي ديگر فرموده است: «الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه؛ انسان خوار در نزد من عزيز است تا آنکه حق او را به او بازگردانم و توانمند در نزد من ضعيف است تا آنکه حق را از او بازستانم.»
در حقوق جزايي مدرن يک اصل بنيادين وجود دارد که آن را نخستين بار در سخنان امام علي مي‏يابيم: «لا آخذ علي التهمة و لا اعاقب علي الظن؛ به صرف اتهام سرزنش نمي‏کنم و به صرف گمان عقاب نمي‏دهم.» در سخني ديگر فرموده است: «اجور الناس من عدّ جوره عدلا؛ ستمگرترين مردم کسي است که ستم خود را عدالت بشمارد.» در جایی دیگر می‌فرماید: «شر الناس من یعین علی المغلوب؛ بدترین مردم کسی است که غالب را در برابر مغلوب یاری می‌کند.» هنگامي که امام مي‏خواهد مردم را براي کمک به حق برانگيزد تا در برابر ستم و ستمگر بي‏تفاوت نمانند مي‏فرمايد: «الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم؛ کسي که به عمل قومي خوشنود باشد مانند کسي است که در آن کار همراه آنان شده‏ است.» و نيز مي‏فرمايد: «الساکت عن الحق شيطان اخرس؛ کسي که در برابر حق ساکت بماند شيطاني لال است.»
دربارة دانش سخن ارزشمند و مهمي فرموده است. من اين سخنان را به طور گذرا مطرح مي‏کنم، زيرا اگر بخواهيم دربارة آنها بحث کنيم هر يک از آنها زمان بسياري نياز دارد. ايشان فرموده است: «العقل حفظ التجارب؛ خرد، نگه داشتن و به خاطر سپردن تجربه‏هاست.» برادران مي‏دانند که خاستگاه همة علوم امروزي تجربه و تکرار و به قانون درآوردن آن است. قانون در اصطلاح علماي منطق درک کليات است که آن را عقل يا قوة کامله مي‏ناميم. اين اصل در پيشرفت علوم نقش اساسي دارد.
دربارة آزادي و آزادي ملت‌ها امام علي سخن مشهوري دارند: «لاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرّا؛ بنده ديگري مباش که خداوند تو را آزاد آفريده است.» و سپس مفهوم آزادي را تفسير کرده است، دوست دارم اين جمله را توضيح دهم تا به ميزان بلندي و ارزش اين سخنان- – وقتي که در انها ژرف مي‏نگريم- پي ببريد. معروف است که مي‏‏گويند: مرز آزادي، آزادي ديگران است. انسان آزاد است هر گونه که بخواهد رفتار کند ولي اين آزادي او به آزادي ديگران محدود مي‏شود. جايي که آزادي به تجاوز به حقوق ديگران بينجامد، دیگر آزادي وجود ندارد. اين يک تفسير رايج از آزادي است که تا امروز نيز از آن پيروي مي‏کنند و آن را مبناي همة قوانين مدني در جهان مي‏دانند.
ولي به ذوق امام در تفسير آزادي بنگريد: مي‏فرمايد: «من ترک الشهوات کان حرّا؛ هر که شهوت‏ها و خواسته‏هاي نفساني را رها کند، آزاده است.» منظور امام اين است که آزادي هيچ حد و مرزي ندارد. آزادي چيست؟ آزادي تنها رها شدن از ديگران نيست، بلکه رها شدن از نفسي که به بدي فرمان مي‏دهد نيز هست. همان گونه که وقتي من از سيطرة استعمارگر يا استثمارگر اقتصادي و يا سلطه اشغالگر يا ستمگر رها مي‏شوم، آزادم، به همين ترتيب وقتي از شهوت‏ها و هوس‏هايم رها مي‏شوم نيز آزادم. وقتي در اين مفهوم دقت کنيم، درمي‏يابيم که مي‏توان گفت: آزادي حد و مرزي ندارد به این شرط که از همه چیز آزاد بود، نه تنها از ديگران. چرا؟ زيرا آن آزادي که تجاوز به آزادي ديگران را به دنبال داشته باشد آزادي نيست، بلکه نوعي تجاوز و ستمگري يعني خودپرستي و خودکامگي. در اين صورت هيچ‏گاه آزادي ما با آزادي ديگران تعارض پيدا نمي‏کند.
در مورد کار و کارگر کافي است به اين سخن امام توجه کنيم: «العبادة سبعون جزءاً افضلها العمل؛ عبادت هفتاد جزء دارد که بهترين آنها، کار کردن است.» يعني به کار، رنگ عبادت و قداست مي‏دهد که چند شب پيش به تفصيل در اين باره صحبت کردم.
از زيباترين سخنان امام دربارة حاکمان و غير حاکمان، احترام به افکار عمومي است. محترم شمردن افکار عمومي يکي از انديشه‏هاي نويني است که زاييده دموکراسي جديد است ولي مي‏ّبينيم امام در سخنان خود اين حقيقت را پذيرفته‏ و فرموده است: «انما يعرف الصالحون بما يجري الله علي السن عباده؛ نيکوکاران با نام نيکي که خداوند از آنها بر زبان بندگانش جاري مي‏سازد، شناخته مي‏شوند.» در جاي ديگر فرموده‏اند: «قلوب الرعية خزائن راعيها فما اودع من عدل او جور وجده فيها؛ دل‌هاي تودة مردم، گنجينه‏هاي حاکمان ايشان است. پس آنچه از عدالت يا ستم در آنها قرار دهند، باز خواهند يافت.» در حديث ديگري فرموده‏اند: «اتقوا ظنون المؤمنين فإن الله اجري الحق علي السنتهم؛ از گمان‏هاي مردم با ايمان بپرهيزيد که خداوند حق را بر زبان آنان جاري ساخته است.»
در واقع اگر بخواهيم دربارة حکومت امام و شايستگي ايشان براي ولايت بحث کنيم بايد به نامه ايشان به مالک اشتر – هنگامي که او را به فرمانداري مصر گماشت- مراجعه کنيم. امام در اين عهدنامة بلند به ويژگي‏هاي حکومت، شيوة زمامداري، شرايط حاکم و روش برخورد او با کارگزاران، تودة مردم، لشکريان، وزيران، وزيران پيشين و ثروتمندان پرداخته است، در اين نامه گنجينه‏هايي از معرفت نهفته است. از برادران خواهش مي‏کنم با اين نامه که در نهج البلاغه هست و به طور جداگانه نيز چاپ شده است آشنا شوند.
در اين شب فرخنده چکيده و یا جرعه‌ای از درياي فضايل علي(ع) را ذکر کرديم. از خداوند مي‏خواهم اين عيد را بر همگان مبارک گرداند.
در پايان سخنانم دوست دارم اين نکته را تذکر دهم که ولايت علي تنها به معناي دوست داشتن نيست. شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: «سرورم ما نام‌هاي شما را بر روي خودمان قرار مي‏دهيم، آيا سودي براي ما دارد؟ امام به او فرمودند: آري، آيا دين چيزي جز دوست داشتن است؟ سپس اين آية شريفه را خواندند: «قُلْ إن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعونی یُحبِبکُمُ اللهُ» (12) دوست داشتن تنها و پيروي نکردن امري بي‏معناست، عاطفه و احساس گذرا است که در مورد هر پديده‏اي وجود دارد. محبت صحيح و ولايت يعني پذيرفتن اين حقيقت که امام برتر از ماست و به ما از خودمان سزاوارتر است. درست است. پيامبر فرمود: «آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟» گفتند: آري، فرمود: «هر که من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست.»
بنابراين کسي ولايت علي را پذيرفته و پيرو اوست که ارادة او را بر اراده خود ترجيح دهد. اگر نفس او چيزي بخواهد و علي چيز ديگري بخواهد بايد اراده و خواست علي را بر خواست خود مقدم بشمارد. بر اين اساس ما هنگامي که با حلال و حرام، درست و نادرست حق و ستم روبه رو مي‏شويم بايد اين ولايت را در وجود خود حس کنيم. علي آن گونه که خود فرموده کسي است که اگر اقالیم هفتگانه را تا پوستة جوي را به ستم از دهان مورچه‏اي بگيرد، نمي‏پذيرد. چگونه ممکن است کسي بگويد دوستدار و پيرو چنين امامي است ولي به حقوق ديگران احترام نگذارد؟ اين شخص چگونه مي‏تواند ادعا کند پيرو اين امام است؛ امامي که پس از بازگشت از جنگ صفين وقتي در بازار قدم مي‏زد به زني برخورد که مشک آبي به دوش داشت و مي‏گفت: خدا ميان من و اباالحسن داوري کند! امام که در آن زمان خليفة مسلمانان بود ايستاد و از آن زن پرسيد: «اي کنيز خدا، اباالحسن به تو چه کرده است؟» آن زن گفت: شوهرم در جنگ کشته شده است و من فرزندان کوچکي دارم که سرپرستي ندارند. امام مشک را از او گرفت و بر دوش خود گذاشت و همراه او آمد. وقتي در راه برخي از اصحاب امام را ديدند و خواستند مشک را از ايشان بگيرند امام نپذيرفت و به آنان اشاره کرد که او را تنها بگذارند و بروند. امام همراه آن زن به خانه‏اش رفت و ديد کودکان يتيمي دارد. پس مشک را گذاشت و به بازار رفت و غذا و خورشي خريد و به خانه بازگشت، زن از امام خواست تا با بچه‏ها بازي کند و تنور را براي نان پختن روشن کند و خود مشغول خمير کردن شد. هنگامي که آتش برافروخته شد امام صورت خود را روبروي آتش گرفت و گفت: «بچش اي اباالحسن، بچش اي اباالحسن، اين جزاي کسي است که از يتيمان غافل شود.»
امام چنين بينش و چنين احساس مسئوليتي داشت. بي‏ترديد کسي که حاکم و فرمانرواي امتي مي‏شود، دايرة مسئوليت او گسترده است و از اين روست که امام مي‏فرمايد: «شايد در حجاز يا يمامه کسي در حسرت ناني باشد يا هرگز شکمي سير نخورده باشد.» ولي وقتي دايرة مسئوليت انسان محدود است نيز نمي‏تواند مسئوليت خود را ناديده بگيرد: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته؛ همه شما نگهبان و سرپرستيد و همة شما نسبت به زيردستانتان مسئوليت داريد.» «ما آمن بالله و باليوم الآخر من بات شبعانا و جاره جائع؛ به خدا و روز رستاخيز ايمان نياورده است کسي که شب سير بخوابد ولي همسايه‏اش گرسنه باشد.» اين حديث ايمان کسي که رنج و گرسنگي همسايه‏اش را درک نکند و با شکم سير بخوابد در حالي که او گرسنه است، انکار مي‏کند. سخن ساده‏اي نيست، مي‏گويد چنين کسي به خداوند و رستاخيز ايمان ندارد.
برادران، هر کس بايد مسئوليت خود را ادا کند. چگونه ممکن است انساني اين سخن علي را بشنود که «کسي که در برابر حق سکوت کند، شيطاني لال است.» ولي در برابر حق ساکت بماند و آن را حتي با زبانش ياري نکند؟ يا حد اقل با قلب خود حق را ياري کند که بنا بر احاديث اين ضعيف‏ترين درجة ايمان است. بنابراين ولايت يعني پذيرفتن اينکه ارادة امام بر اراده ما مقدم است، يعني در رفتار پيرو او باشيم و خود را با او هماهنگ سازيم و از اين راه رسالت و دين را تقويت کنيم.
از خداوند مي‏خواهيم که اين روزها را بر ما مبارک گرداند و ما را از کساني قرار دهد که علي را در عرصة رسالت و دين ياري مي‏کنند نه اينکه او را دوست داشته باشيم و اين دوست داشتن را عامل تفرقه و دورشدن از يکديگر قرار دهيم، چرا که چنين محبتي جز آزردن محبوب نيست. خداوند به شما توفيق عطا کند. والسلام عليکم.

1. «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.» مائده (5)، 3.
2. «شیطان می‌خواهد با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد، آیا بس می‌کنید؟ مائده (5)، 91.
3. «تو را از شراب و قمار می‌پرسند. بگو در آن دو گناهی بزرگ و سودهایی است برای مردم و گناهشان از سودشان بیشتر است.» بقره (2)، 219.
4. «من چیزی را که شما می‌پرستید، نمی‌پرستم و شما نیز چیزی را که من می‌پرستم نمی‌پرستید و من پرستندة چیزی که شما می‌پرستید نیستم و شما پرستندة چیزی که من می‌پرستم نیستید. شما را دین خود و مرا دین خود.» کافرون (109)، 2ـ6.
5. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، آن‌گاه که مست هستید گرد نماز مگردید تا بدانید که چه می‌گویید.» نساء (4)، 43.
6. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، شراب و قمار و بت‌ها و گروبندی با تیرها پلیدی و کار شیطان است. از آن اجتناب کنید تا رستگار شوید.» مائده (5)، 90.
7. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است.» احزاب (33)، 6.
8. «و طعام را در حالی که خود دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر می‌خورانند.» انسان (76)، 8.
9. نهج البلاغه، نامه 45.
10. همان.
11. نهج البلاغة، خطبة 53.
12. «بگو اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست بدارد.» آل عمران (3)، 31.

عيد غدير مبارك.

نگاره‌ای از صحنه‌ای از غدیر خم. منسوب به کتاب الآثار الباقیة عن القرون الخالیة متعلق به بیرونی. در کتابخانه دانشگاه ادینبورگ انگلستان.

نگاره‌ای از صحنه‌ای از غدیر خم. منسوب به کتاب الآثار الباقیة عن القرون الخالیة متعلق به بیرونی. در کتابخانه دانشگاه ادینبورگ انگلستان.