اسلام و خشونت-دکتر عبدالکریم سروش

«عقلانیت» انواع دارد و دوران‌ها متفاوتند به دلیل اینکه عقلانیت دوران‌ها متفاوت می‌شود و حقیقتاً بنده شخصاً این را به چشم خود دیده‌ام،به جان خود آزموده‌ام که چگونه «ارزش‌»هایی که نماد عقلانیت در یک دوران به شمار می‌رفتند،فروخفتند و از میان رفتند و ارزش‌های دیگری به جای آنها نشستند و عقلانیت تازه‌ای جانشین عقلانیت کهنه شد؛این قصه هم در ایران رخ داد و هم در سطح جهان.جوان‌های ما نمی‌توانند تصور کنند که دوران ماقبل سقوط شوروی،چه دورانی بود و «عاقلان زمانه»،از عامیان سخن نمی‌گویم،از چه ارزش‌هایی حمایت می‌کردند و دل به چه چیزهایی بسته بودند.

جهان هرگز مثل امروز تک‌صدایی نبود.دست‌کم جهان دو صدا در او بود(صدای دینداران را هم فعلا فراموش می‌کنیم):یکی صدای «لیبرال‌ها» بود و «اردوگاه سرمایه‌داری» به اصطلاح سوسیالیست‌ها و دیگری «اردوگاه سوسیالیست».من خوب به یاد دارم که مفاهیمی مثل «جهاد»،مثل «مبارزه»،مثل «در افتادن با سرمایه‌دای و با استعمار»،ارزش‌های حاکم و صدرنشین آن دوران بودند و به همین سبب حتی،مخالفان اسلام یا کسانی که دلی در گروی اندیشه‌های دینی و معنوی نداشتند،بزرگان و پیشوایان دینی را به خاطر راه شهادت و جهادی که برگزیده بودند،تحسین می‌کردند.آنهایی که تاریخ ماقبل انقلاب را دیده‌اند می‌دانند که کسی مثل آقای خسرو گلسرخی که یک «چریک چپ» بود،در دادگاه خودش در کنار آنکه فریاد می‌زد «من اینجا،برای جان خودم چانه نمی‌زنم»و چانه هم نزد و نهایتاً اعدام شد،آنجا از «مولا حسین»-به قول خودش-یاد می‌کرد و می‌گفت ما ادامه دهنده‌ی راه او هستیم که مبارزه‌ی در راه ظالمان را در پیش گرفته بود.ترور‌هایی که قبل از انقلاب،در ایران به دست چریک‌ها،به دست مجاهدین خلق،به دست پیکاری‌ها صورت می‌گرفت،اصلا نام ترور نداشت؛این کلمه‌ی به اصطلاح قبیح،مطلقاً در اینجاها به کار نمی‌رفت،اینها «اعمال انقلابی» به شمار می‌رفت.ما امروز درست در دورانی زندگی می‌کنیم که «بدیهیات زمانه» یعنی «عقلانیت زمانه» عوض شده است.«عقلای قوم» هرآنچه را که قبلاً ضربه‌های انقلابی نامیده می‌شد و موجب تجلیل و تحسین همگان قرار می‌گرفت،امروز جزو عملیات تروریستی می‌شمارند و تقبیح می‌کنند.محال است که شما امروز بتوانید به راحتی از انقلاب دفاع بکنید،به راحتی از مبارزه دفاع بکنید؛مبارزه‌ی در مقابل ستم در مقابل کسانی که سد راه تکامل شده‌اند،از میان برداشتن آنها.من کاملا به یاد دارم که یک نویسنده‌ی بزرگی مثل فضل‌الرحمن که از «رفرمیست‌های اسلامی»بود،در کتاب مهم خودش به نام «اسلام»،وقتی که می‌خواهد دفاع کند از این معنا که آیا اسلام با شمشیر به پیش رفت،می‌گوید:«بله،من نفی نمی‌کنم که اسلام با شمشیر به پیش رفت»اما برای توجیه این مطلب و برای روا نشان دادن این معنا می‌گوید که:«کمونیسم هم همینطور است،سوسیالیست هم همینطور است،اینها هم اگر بتوانند به زور و با لشکرکشی،اندیشه‌ی حق خودشان را در جهان می‌گسترانند.»

این حرف‌ها یک روزی خریدار داشت،عقلای قوم را قانع می‌کرد و آدمیان می‌پذیرفتند که کار درستی صورت می‌گیرد.من هیچ به یاد ندارم که قبل از انقلاب،کسی پیامبر اسلام را «راهزن»خوانده باشد،کسی پیامبر اسلام را یک «انسان شورشی» و رفتار او را یک رفتار «غیراخلاقی»و «ضداخلاقی»خوانده باشد.بزرگان قوم،همه معتقد بودند که یک انسانِ معترضِ انقلابی مبارز،در میان اعراب و اشراف جاهلی،ظهور کرد و آنها را به جای خود نشاند و حتی در کمین آنها می‌نشست و آنها را از پا می‌انداخت برای اینکه آئین توحیدی  خود را گسترش بدهد و همه او را تحسین می‌کردند؛امروز ما،کاملا با صداهای مختلفی روبرو شده‌ایم.تمام این اعمال به چشم قبیح می‌آید،حجم عظیمی از مدافعات،باید به میان بیاید برای اینکه توضیح بدهد که پیامبر اسلام آنقدر غیراخلاقی که می‌گفتند،نیست شاید توجیهی برای رفتار او هم بتوان پیدا کرد.این دو صدایی که آن روزگار در جهان جاری بود و عقلانیتی که حاکم بود و امروز جای خود را به عقلانیت دیگری داده است،ما را با سوالات کاملا تازه‌ای مواجه کرده است،سوالاتی که در گذشته سوال نبود،پرسیده نمی‌شد و آنقدر بدیهی و معقول می‌نمود که کسی به دنبال جواب آنها نمی‌گشت و در آنها چون و چرا نمی‌کرد.امروز صحنه کاملا عوض شده است.

این را به شما می‌خواهم عرض کنم که عقلانیت،مفاهیمی مثل «خشونت»،اینها مفاهیم «ادواری» هستند،مفاهیم «تاریخی»هستند،مفاهیم «فرهنگی» هستند و مبادا ما با تمسک به یک نحوه‌ی از عقلانیت همه‌ی انواع عقلانیت دیگر را انکار کنیم و بزداییم،مبادا ما گمان کنیم که جهان،رو به عقلانیتی آورده است و تاریخ در سیر خود به ترقی و پیشرفتی دست پیدا کرده است که لازمه‌ی آن این است که گذشتگان علی‌الاغلب آدمیان جاهل و ابلهی بودند و ما امروز عقلایی هستیم که صدرنشین افلاک شده‌ایم.این تصورات که کودکانه و ابلهانه است نباید راهزنی کند و این گمان را در ما تقویت کند که ما لزوما بهتر از دیگران می‌فهمیم.می‌توانیم بگوییم که ما عوض شدیم،اما اینکه بهتر یا بدتر شدیم یک داستان دیگری است که به راحتی درباره‌ی آن نمی‌توان سخن گفت.

روزگاری حدود چند سال پیش در فرانسه،در پاریس سخنرانی می‌کردم،یکی از آقایان در آنجا اعتراضی به سخنان من کرد و بعد مقاله‌‌ای نوشت که در یکی از سایت‌ها به چاپ رسید،عنوان آن این بود «آقای سروش،اسلام خشن است» و نمونه‌هایی را ذکر کرده بود درباب خشن بودن اسلام.

من این جور می‌خواهم عرض کنم:اسلام «خشن»نبوده است ولی امروز خشن می‌نماید؛چون خشونت امر تاریخی است و بنابراین[اسلام]در زمان خود،خشن نبوده است ولی امروز خشن می‌نماید،به خاطر اینکه بسیاری از چیزها که در گذشته خشن نبودند و خشونت‌آمیز به نظر نمی‌‌رسیدند،امروز خشونت‌آمیز به نظر می‌رسند.راه چاره هم به زبان ساده این است که ما باید با زمانه زندگی کنیم،لذا اگر این احکام[اسلامی]امروزه خشن می‌نمایند آنها را با خشونت باید بیرون کنیم؛یعنی،بی‌رحمانه باید آنها را از صحنه‌ی فقه،از صحنه‌ی احکام دینی حذف کنیم و به همین راحتی و به همین سادگی.این نه‌تنها زیر پا نهادن تکلیف دینی نیست،بلکه عین عمل به تکلیف دینی است؛همچنان  که در  آن روزگار [اجرای آن احکام]عین عمل به تکلیف دینی بوده است.من از این طریق،امیدوارم  که یک داوری  منصفانه و متوازنی صورت بدهم،هم برای فهم گذشته و هم عملی که اکنون باید در پیش بگیریم آن هم از یک موضع رفرمیستی و برای نشاندن هر چیز در جای خویشتن بدون اینکه لزوماً دفاع ناموجهی کرده باشیم یا پا را از جاده‌ی  ثواب بیرون نهاده باشیم.

برای اینکه مسئله برای شما روشن‌تر شود،چرا من می‌گویم اینها یک زمانی عقلانی بوده‌اند،یعنی همان‌قدر که امروز برای ما غیرعقلانی جلوه  می‌کنند اینکه ما مرتد را بکشیم،کسی که از دین اسلام بیرون رفت او را اعدام کنیم،کسی که زنا می‌کند او را سنگسار کنیم،کسی که دزدی می‌کند دست او را ببریم،کسی که زنا می‌کند او را تازیانه بزنیم،چشم را در مقابل چشم درآوریم،دندان را در مقابل دندان درآوریم و دیه‌ی نصف به زن بدهیم و …اینها روزگاری عقلانی بودند،برای اینکه همه‌ی عقلای زمان بر اینها صحه نهاده بودند و عقلانیت چیزی جز «عقلائیت» نیست.شما اگر به نوشته‌های ابن‌سینا در کتاب «شفا» مراجعه کنید،که مهمترین کتاب فلسفی اوست،به صراحت تمام و با احتجاج و استدلال به شما می‌گوید که چرا ما باید کسی را که از دین بیرون می‌رود از صحنه‌ی حیات حذف کنیم.و اگر ابن‌سینا عاقل نبود و اگر خواجه‌نصیرالدین توسی که شرح بر کتاب ابن‌سینا نوشت عاقل نبود و اگر فخرالدین رازی که شرح بر کتاب ابن‌سینا نوشت عاقل نبود و کثیری از بزرگان و هیچ اعتراضی به این اندیشه‌ها نکردند،آن وقت ما دیگر در تعریف عقل باید تجدید نظر کنیم.اما اگر اینها فلاسفه‌ی بزرگ بودند و متفکران نامدار روزگار خویش بودند که بودند و کمترین اعتراضی به این احکام نکردند،نشان می‌دهد که این مقتضای عقلانیت دوران بوده‌است،نه عقلانیت زمان پیامبر،نه عقلانیت قبائلی آن دوران،بلکه تا قرن‌ها پس از ایشان و پس از ظهور دیانت اسلام،این عقلانیت همه جا حاکم بوده است؛کسی اینها را خشن نمی‌دیده است،کسی اینها را نامعقول نمی‌یافته است و از عالم و عامی بر آنها صحه می‌نهاده‌اند و عمل می‌کردند.نمی‌گویم که اینجا و آنجا،جسته  گریخته،اعتراضی به این احکام نبوده است،اما این اعتراضات با خشونت ساکت نمی‌شدند،با زور خفه نمی‌شدند،بلکه اتفاقاً پاسخ‌هایی که در حد عقلانیت زمانه بود،می‌گرفتند.

حرف من این است که این غلط است که ما بگوییم:اسلام از اصل خشن بوده است.اگر از اصل خشن بود،بنده مسلمان نمی‌بودم،از اصل خشن نبود.اسلام در اصل مطابق عقلانیت زمانه‌ی خودش عمل می‌کرد،عقلانیتی که قرن‌ها ادامه پیدا کرد.جواب مسائل روزگار خود را می‌داد برای اینکه احکام دینی،احکام مقدسی نیستند،احکامی هستند برای گشودن گره‌های اجتماعی و ظاهراً گره‌های اجتماعی را هم می‌گشود.در دوران پیامبر،حد شراب‌خوار چهل‌تا تازیانه بود،پس از پیامبر عمر و علی با هم دیدند که این چهل تازیانه جواب نمی‌دهد،یعنی مردم چهل تازیانه را می‌خورند بعد شرابشان را هم می‌خورند و چهل‌تا را کردند هشتادتا برای اینکه جلوگیری کنند.اینها مقدس نبود،نه عدد چهل نه پنجاه نه شصت.یک دوستی داشتیم می‌گفت که مولانا گفته است:«مثنوی هفتادمن کاغذ شود.»می‌شود گفت هشتادمن کاغذ شود،می‌شود گفت پنجاه‌من کاغذ شود.اینها که اهمیت ندارد،اهمیت در این است که شما بتوانید گره را باز کنید،غایت و مقصدی که دارید با او عملی کنید.عقلای قوم می‌نشستند و می‌گفتند اگر این مقدار حل نمی‌کند،به نوع دیگری عمل کنیم یا مقدار آن را کم و زیاد کنیم تا به نتیجه‌ی مطلوب برسیم.اینها یکی پس از دیگری انجام شد و عقلا هم بر وفق آن عمل می‌کردند تا رسیدیم به دوران مدرن.

من می‌خواهم در مورد فلسفه‌ی مجازات‌ها،چون اینها هستند که بیشتر محل کلام‌اند،چند نکته‌ای را در میان بگذارم.مجازات‌ها یا بنابر ‌«استحقاق»اند یا برای «عبرت»اند؛یعنی،ما مجازات می‌کنیم کسی را تا دیگران عبرت بگیرند و آن کار خلاف را انجام ندهند،یا بنابر استحقاق،می‌گوییم وقتی کسی دزدی کرد مستحق است که مجازات بشود،مردم بدانند یا ندانند،ببینند یا نبینند،اگر کسی قتل نفس کرد،مستحق است اعدام بشود.اما در کنار این دو،یک اصل سوم هم وجود دارد که این مجازات چه بنابر استحقاق باشد چه برای عبرت‌گیری باشد،با «کرامت انسانی»،با «حرمت انسانی» نباید منافات داشته باشد.به همین سبب،امروز ما باید ببینیم وقتی که مجازاتی را وضع می‌کنیم،مثلا سنگسار باشد،بریدن دست دزد باشد،اولاً موجب عبرت دیگران می‌شود یا نه،اگر موجب عبرت نشد بلکه موجب نفرت دیگران شد،این مجازات کارکرد «function» خودش را از دست داده است.اگر در استحقاق شخص ما تردید کردیم،و این استحقاق یکی از مسائل بسیار پیچیده است که ممکن است شخص خاطی و خلافکار استحقاق مجازات داشته باشد،اما نوع مجازات مهم است نه فقط استحقاق.ممکن است فقط استحقاق زندان داشته باشد،استحقاق یک نوع مجازات و جریمه‌ی مالی داشته باشد و بعد هم مسئله‌ی کرامت انسانی است.

یکی از مسائل خیلی مشکل و متناقض که ما در روزگار خودمان داریم این است که همه‌ی حقوق‌دانان،همه‌ی جرم‌شناسان و سیاستمداران از کرامت انسانی سخن می‌گویند،که سخن به حقی است که حقوق‌بشر بر مبنای کرامت انسانی نهاده شده است چون آدمی اگر ذاتاً ارجمند و محترم نباشد،برشمردن حقوق مختلف برای او،معنا ندارد اما متأسفانه در دوران مدرن ما مبنای استواری برای کرامت و ارجمندی انسانی نداریم.من این نکته را «می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون» برای اینکه انسانی که محصول «Evolution» کوری‌ است که عالمان و دانشمندان از آن طرفداری می‌کنند،اگر این چنین باشد،واقعا ارزش[انسان]در حد ارزش دیگر جانوران است؛برای انسان کرامت ویژه‌ای نمی‌توان از Evolution بدست آورد.این نکته‌ی خیلی جالبی است به لحاظ عقلانیت زمانه و «inconcinnity»و ناسازگاری‌هایی که در همه‌ی عقلانیت‌ها وجود دارد،قابل مطالعه است.در گذشته قائل به کرامت انسان بودند به دلیل اینکه آدمی،الهی است،نفحه‌ی الهی در آدمی است و چون پاره‌ای از خداوند است،کریم است،ارجمند است،مقدس است،محترم است،اما مجازات‌هایی می‌کردند و در حق او روا می‌داشتند که ما امروز خشن می‌شماریم؛امروز آدمی را معتقدند آنقدر محترم است و آنقدر صاحب کرامت است که مجازات‌های سخت را در حق او نباید انجام داد،با او خشونت نباید ورزید،سنگسار نباید کرد،دست او را نباید برید و حتی اعدام را مخالفند اما،پایه‌ی استواری برای کرامت انسانی ندارند.ما اگر فقط ظواهر را ببینیم قضاوتی می‌کنیم،اگر بواطن را ببینیم جور دیگری.یعنی،ما با یک تناقضی در عقلانیت مدرن روبرو هستیم و با یک شبه‌تناقض دیگری در عقلانیت پیشین و هردوتا محتاج تأمل و حل کردنند.

باری؛رسیده‌ایم به روزگار ما که اگر مجازات‌هایی عبرت‌‌آموز نباشند بلکه نفرت‌انگیز باشند،اگر مجازات‌هایی چنان باشند که آدمیان آنها را درخور خود نشناسند و نشمارند،حالا درخور خود نشناسند یا از جهت استحقاق باشد یا از جهت ارجمندی وجود انسان،هر کدام را که در نظر بگیرید،آنگاه دیگر مجازات‌ها نقش خود و function  خود را از دست خواهند داد،وقتی هم که از دست دادند و «طریقیت» آنها از بین رفت «موضوعیت» آنها نیز از بین می‌رود و آنگاه باید فکر مجازات‌های دیگری را کرد که برای زمانه‌ی ما خشن محسوب نشوند.

«دکتر عبدالکریم سروش-گوشه‌هایی از سخنرانی ایراد شده در کنفرانس اسلام و خشونت»